۱۰ خرداد ۱۳۸۷

بیان یک واقعیت تلخ تو جامعه


اي بازيگر گريه نکن ما هممون مثل هميم  /  صبح ها که از خواب پا مي شيم نقاب به صورت مي زنيم

يکي معلم مي شه و يکي ميشه خونه بدوش  /  يکي ترانه ساز مي شه يکي مي شه غزل فروش

کهن نقاب زندگي تا شب رو صورت هاي ماست  /  گريه هاي پشت نقاب مثل هميشه بي صداست

هر کسي هستي يک دفعه قد بکش از پشت نقاب   /  از رو نوشته حرف نزن رها شو از پيله ي خواب

نقش يک دريچه رو ، رو ميله ي قفس بکش  /  براي يک بار که شده جاي خودت نفس بکش

کاشکي مي شد تو زندگي ما خودمون باشيم و پس  /  تنها براي يک نگاه ، حتي براي يک نفس

تا کي به جاي خودمون نقابمون حرف بزنه  /  تا کي سکوت و رج زدن نقش نمايش منه

مي خوام همين ترانه رو ، رو صحنه فرياد بزنم  /  نقابمو پاره کنم جاي خودم داد بزنم


پی نوشت: 
با سلام خدمت دوستان.
 من مدت زیادی هست که پا به این دهکده ( نت ) نزده بودم .امروز خواستم بشینم از سیر تا پیاز رو براتون رو تعریف کنم که چی شد من نتوانستم این مدت پستی براتون بزارم ولی گفتم این شعر فوق العاده با عکس مربوط می تواند درد دل منو بیان کنه با تمام جزیات .فکر می کنم مشکلاتم رو متوجه شدید پس اگه درد شما هم مثل منه بیاید باهم فریاد بزنیم