۰۷ شهریور ۱۳۸۶

تاریخچه تکامل پرچم ایران

پيشينه

نخستين اشاره در تاريخ اساطير ايران به وجود پرچم، به قيام کاوه آهنگر عليه ظلم و ستم آژي دهاک(ضحاک) بر ميگردد. در آن هنگام کاوه براي آن که مردم را عليه ضحاک بشوراند، پيش بند چرمي خود را بر سر چوبي کرد و آن را بالا گرفت تا مردم گرد او جمع شدند. سپس کاخ فرمانرواي خونخوار را در هم کوبيد و فريدون را بر تخت شاهي نشانيد.

فريدون نيز پس از آنکه فرمان داد تا پاره چرم پيش بند کاوه را با ديباهاي زرد و سرخ و بنفش آراستند و دُر و گوهر به آن افزودند، آن را درفش شاهي خواند و بدين سان " درفش کاويان " پديد آمد. نخستين رنگهاي پرچم ايران زرد و سرخ و بنفش بود، بدون آنکه نشانه اي ويژه بر روي آن وجود داشته باشد. درفش کاويان صرفاً افسانه نبوده و به استناد تاريخ تا پيش از حمله اعراب به ايران، بويژه در زمان ساسانيان و هخامنشيان پرچم ملي و نظامي ايران را درفش کاويان مي گفتند، هر چند اين درفش کاوياني اساطيري نبوده است.

محمدبن جرير طبري در کتاب تاريخ خود به نام الامم و الملوک مينويسد: درفش کاويان از پوست پلنگ درست شده، به درازاي دوازده ارش که اگر هر ارش را که فاصله بين نوک انگشتان دست تا بندگاه آرنج است 60 سانتي متر به حساب آوريم، تقريباٌ پنج متر عرض و هفت متر طول ميشود. ابولحسن مسعودي در مروج اهب نيز به همين موضوع اشاره ميکند.

به روايت اکثر کتب تاريخي، درفش کاويان زمان ساسانيان از پوست شير يا پلنگ ساخته شده بود، بدون آنکه نقش جانوري بر روي آن باشد. هر پادشاهي که به قدرت مي رسيد تعدادي جواهر بر آن مي افزود. به هنگام حملهٌ اعراب به ايران، در جنگي که در اطراف شهر نهاوند در گرفت درفش کاويان به دست آنان افتاد و چون آن را همراه با فرش مشهور " بهارستان " نزد عمربن خطاب خليفه مسلمانان، بردند وي از بسياري گوهرها، دُرها و جواهراتي که به درفش آويخته شده بود دچار شگفتي شد و به نوشته فضل الله حسيني قزويني در کتاب المعجم مينويسد: " امير المومنين سپس بفرمود تا آن گوهرها را برداشتند و آن پوست را سوزانيدند ".

با فتح ايران به دست اعراب - مسلمان، ايرانيان تا دويست سال هيچ درفش يا پرچمي نداشتند و تنها دو تن از قهرمانان ملي ايران زمين، يعني ابومسلم خراساني و بابک خرم دين داراي پرچم بودند. ابومسلم پرچمي يکسره سياه رنگ داشت و بابک سرخ رنگ به همين روي بود که طرفداران اين دو را سياه جامگان و سرخ جامگان مي خواندند. از آنجائي که علماي اسلام تصويرپردازي و نگارگري را حرام ميدانستند تا سالهاي مديد هيچ نقش و نگاري از جانداران بر روي درفش ها تصوير نمي شد.

نخستين تصوير بر روي پرچم ايران

در سال 355 خورشيدي ( 976 ميلادي ) که غزنويان، با شکست دادن سامانيان، زمام امور را در دست گرفتند، سلطان محمود غزنوي براي نخستين بار دستور داد نقش يک ماه را بر روي پرچم خود که رنگ زمينه آن يکسره سياه بود زردوزي کنند. سپس در سال 410 خورشيدي ( 1031 ميلادي ) سلطان مسعود غزنوي به انگيزه دلبستگي به شکار شير دستور داد نقش و نگار يک شير جايگزين ماه شود و از آن پس هيچگاه تصوير شير از روي پرچم ملي ايران برداشته نشد تا انقلاب ايران در سال (1979 ميلادي).

افزوده شدن نقش خورشيد بر پشت شير

در زمان خوارزمشاهيان يا سلجوقيان سکه هائي زده شد که بر روي آن نقش خورشيد بر پشت آمده بود، رسمي که به سرعت در مورد پرچمها نيز رعايت گرديد. در مورد علت استفاده از خورشيد دو ديدگاه وجود دارد، يکي اينکه چون شير گذشته از نماد دلاوري و قدرت، نشانه ماه مرداد ( اسد ) هم بوده و خورشيد در ماه مرداد در اوج بلندي و گرماي خود است، به اين ترتيب همبستگي ميان خانه شير ( برج اسد ) با ميانهٌ تابستان نشان داده مي شود. نظريه ديگر بر تاًثير آئين مهرپرستي و ميترائيسم در ايران دلالت دارد و حکايت از آن دارد که به دليل تقدس خورشيد در اين آئين، ايرانيان کهن ترجيح دادند خورشيد بر روي سکه ها و پرچم بر پشت شير قرار گيرد.

پرچم در دوران صفويان

در ميان شاهان سلسله صفويان که حدود 230 سال بر ايران حاکم بودند تنها شاه اسماعيل اول و شاه طهماسب اول بر روي پرچم خود نقش شير و خورشيد نداشتند. پرچم شاه اسماعيل يکسره سبز رنگ بود و بر بالاي آن تصوير ماه قرار داشت. شاه طهماسب نيز چون خود زادهً ماه فروردين ( برج حمل ) بود دستور داد به جاي شير و خورشيد تصوير گوسفند ( نماد برج حمل ) را هم بر روي پرچمها و هم بر سکه ها ترسيم کنند. پرچم ايران در بقيهً دوران حاکميت صفويان سبز رنگ بود و شير و خورشيد را بر روي آن زردوزي مي کردند. البته موقعيت و طرز قرارگرفتن شير در همهً اين پرچمها يکسان نبوده، شير گه نشسته بوده، گاه نيمرخ و گاه رو به سوي بيننده. در بعضي موارد هم خورشيد از شير جدا بوده و گاه چسبيده به آن. به استناد سياحت نامهً ژان شاردن جهانگرد فرانسوي استفاده او بيرق هاي نوک تيز و باريک که بر روي آن آيه اي از قرآن و تصوير شمشير دوسر علي يا شير خورشيد بوده، در دوران صفويان رسم بوده است. به نظر مي آيد که پرچم ايران تا زمان قاجارها، مانند پرچم اعراب، سه گوشه بوده نه چهارگوش.

پرچم در عهد نادرشاه افشار

نادر که مردي خود ساخته بود توانست با کوششي عظيم ايران را از حکومت ملوک الطوايفي رها ساخته، بار ديگر يکپارچه و متحد کند. سپاه او از سوي جنوب تا دهلي، از شمال تا خوارزم و سمرقند و بخارا، و از غرب تا موصل و کرکوک و بغداد و از شرق تا مرز چين پيش روي کرد. در همين دوره بود که تغييراتي در خور در پرچم ملي و نظامي ايران بوجود آمد. درفش شاهي يا بيرق سلطنتي در دوران نادرشاه از ابريشم سرخ و زرد ساخته مي شد و بر روي آن تصوير شير و خورشيد هم وجود داشت اما درفش ملي ايرانيان در اين زمان سه رنگ سبز و سفيد و سرخ با شيري در حالت نيمرخ و در حال راه رفتن داشته که خورشيدي نيمه بر آمده بر پشت آن بود و در درون دايره خورشيد نوشته بود: " المک الله " سپاهيان نادر در تصويري که از جنگ وي با محمد گورکاني، پادشاه هند، کشيده شده، بيرقي سه گوش با رنگ سفيد در دست دارند که در گوشهً بالائي آن نواري سبز رنگ و در قسمت پائيتي آن نواري سرخ دوخته شده است. شيري با دم برافراشته به صورت نيمرخ در حال راه رفتن است و درون دايره خورشيد آن بازهم " المک الله " آمده است. بر اين اساس ميتوان گفت پرچم سه رنگ عهد نادر مادر پرچم سه رنگ فعلي ايران است. زيرا در اين زمان بود که براي نخستين بار اين سه رنگ بر روي پرچم هاي نظامي و ملي آمد، هر چند هنوز پرچمها سه گوشه بودند.

دورهً قاجارها، پرچم چهار گوشه

در دوران آغامحمدخان قاجار، سر سلسلهً قاجاريان، چند تغيير اساسي در شکل و رنگ پرچم داده شد، يکي اين که شکل آن براي نخستين بار از سه گوشه به چهارگوشه تغيير يافت و دوم اين که آغامحمدخان به دليل دشمني که با نادر داشت سه رنگ سبز و سفيد و سرخ پرچم نادري را برداشت و تنها رنگ سرخ را روي پرچم گذارد. دايره سفيد رنگ بزرگي در ميان اين پرچم بود که در آن تصوير شير و خورشيد به رسم معمول وجود داشت با اين تفاوت بارز که براي نخستين بار شمشيري در دست شير قرار داده شده بود. در عهد فتحعلي شاه قاجار، ايران داراي پرچمي دوگانه شد. يکي پرچمي يکسره سرخ با شيري نشسته و خورشيد بر پشت که پرتوهاي آن سراسر آن را پوشانده بود. نکته شگفتي آور اين که شير پرچم زمان صلح شمشير بدست داشت در حالي که در پرچم عهد جنگ چنين نبود. در زمان فتحعلي شاه بود که استفاده از پرچم سفيد رنگ براي مقاصد ديپلماتيک و سياسي مرسوم شد. در تصويري که يک نقاش روس از ورود سفير ايران " ابوالحسن خان شيرازي " به دربار تزار روس کشيده، پرچمي سفيد رنگ منقوش به شير و خورشيد و شمشير، پيشاپيش سفير در حرکت است. سالها بعد، اميرکبير از اين ويژگي پرچم هاي سه گانهً دورهً فتحعلي شاه استفاده کرد و طرح پرچم امروزي را ريخت. براي نخستين بار در زمان محمدشاه قاجار ( جانشين فتحعلي شاه ) تاجي بر بالاي خورشيد قرار داده شد. در اين دوره هم دو درفش يا پرچم به کار مي رفته است که بر روي يکي شمشير دو سر حضرت علي و بر ديگري شير و خورشيد قرار داشت که پرچم اول درفش شاهي و دومي درفش ملي و نظامي بود.

اميرکبير و پرچم ايران
ميرزا تقي خان اميرکبير، بزرگمرد تاريخ ايران، دلبستگي ويژه اي به نادرشاه داشت و به همين سبب بود که پيوسته به ناصرالدين شاه توصيه مي کرد شرح زندگي نادر را بخواند. اميرکبير همان رنگ هاي پرچم نادر را پذيرفت، اما دستور داد شکل پرچم مستطيل باشد ( بر خلاف شکل سه گوشه در عهد نادرشاه ) و سراسر زمينهً پرچم سفيد، با يک نوار سبز به عرض تقريبي 10 سانتي متر در گوشه بالائي و نواري سرخ رنگ به همان اندازه در قسمت پائين پرچم دوخته شود و نشان شير و خورشيد و شمشير در ميانه پرچم قرار گيرد، بدون آنکه تاجي بر بالاي خورشيد گذاشته شود. بدين ترتيب پرچم ايران تقريباٌ به شکل و فرم پرچم امروزي ايران درآمد.

انقلاب مشروطيت و پرچم ايران

با پيروزي جنبش مشروطه خواهي در ايران و گردن نهادن مظفرالدين شاه به تشکيل مجلس، نمايندگان مردم در مجلس هاي اول و دوم به کار تدوين قانون اساسي و متمم آن مي پردازند. در اصل پنجم متمم قانون اساسي آمده بود: " الوان رسمي بيرق ايران، سبز و سفيد و سرخ و علامت شير و خورشيد است"، کاملا مشخص است که نمايندگان در تصويب اين اصل شتابزده بوده اند. زيرا اشاره اي به ترتيب قرار گرفتن رنگها، افقي يا عمودي بودن آنها، و اين که شير و خورشيد بر کدام يک از رنگها قرار گيرد به ميان نيامده بود. همچنين دربارهً وجود يا عدم وجود شمشير يا جهت روي شير ذکري نشده بود. به نظر مي رسد بخشي از عجلهً نمايندگان به دليل وجود شماري روحاني در مجلس بوده که استفاده از تصوير را حرام مي دانستند. نمايندگان نوانديش در توجيه رنگهاي به کار رفته در پرچم به استدلالات ديني متوسل شدند، بدين ترتيب که مي گفتند رنگ سبز، رنگ دلخواه پيامبر اسلام و رنگ اين دين است، بنابراين پيشنهاد مي شود رنگ سبز در بالاي پرچم ملي ايران قرار گيرد. در مورد رنگ سفيد نيز به اين حقيقت تاريخي استناد شد که رنگ سفيد رنگ مورد علاقهً زرتشتيان است، اقليت ديني که هزاران سال در ايران به صلح و صفا زندگي کرده اند و اين که سفيد نماد صلح، آشتي و پاکدامني است و لازم است در زير رنگ سبز قرار گيرد. در مورد رنگ سرخ نيز با اشاره به ارزش خون شهيد در اسلام، بويژه امام حسين و جان باختگان انقلاب مشروطيت به ضرورت پاسداشت خون شهيدان اشاره گرديد. وقتي نمايندگان روحاني با اين استدلالات مجباب شده بودند و زمينه مساعد شده بود، نوانديشان حاضر در مجلس سخن را به موضوع نشان شير و خورشيد کشاندند و اين موضوع را اين گونه توجيه کردند که انقلاب مشروطيت در مرداد (سال 1285 هجري شمسي 1906 ميلادي) به پيروزي رسيد يعني در برج اسد(شير). از سوي ديگر چون اکثر ايرانيان مسلمان شيعه و پيرو علي هستند و اسدالله از القاب حضرت علي است، بنابراين شير هم نشانهً مرداد است و هم نشانهً امام اول شيعيان در مورد خورشيد نيز چون انقلاب مشروطه در ميانهً ماه مرداد به پيروزي رسيد و خورشيد در اين ايام در اوج نيرومندي و گرماي خود است پيشنهاد مي کنيم خورشيد را نيز بر پشت شير سوار کنيم که اين شير و خورشيد هم نشانهً علي باشد هم نشانهً ماه مرداد و هم نشانهً چهاردهم مرداد يعني روز پيروزي مشروطه خواهان و البته وقتي شير را نشانهً پيشواي امام اول بدانيم لازم است شمشير ذوالفقار را نيز بدستش بدهيم. بدين ترتيب براي اولين بار پرچم ملي ايران به طور رسمي در قانون اساسي به عنوان نماد استقلال و حاکميت ملي مطرح شد. در سال 1336 منوچهر اقبال، نخست وزير وقت به پيشنهاد هياًتي از نمايندگان وزارت خانه هاي خارجه، آموزش و پرورش و جنگ طي بخش نامه اي ابعاد و جزئيات ديگر پرچم را مشخص کرد. بخش نامهً ديگري در سال 1337 در مورد تناسب طول و عرض پرچم صادر شد و طي آن مقرر گرديد طول پرچم اندکي بيش از يک برابر و نيم عرضس باشد.

پرچم بعد از انقلاب
در اصل هجدهم قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب سال 1358 (1979 ميلادي) در مورد پرچم گفته شده است که پرچم جمهوري اسلامي از سه رنگ سبز، سفيد و سرخ تشکيل مي شود و نشانهً جمهوري اسلامي (تشکيل شده با حروف الله اکبر) در وسط آن قرار دارد.

منبع:کتابی ازاحمد کسروی

سهميه بندي !

پريشبا قرار بودش خستگي از تن بكنيم

حالا كه ماشين خريديم بريم يه چرخي بزنيم

پريشبا قرار بودش با هم بريم يك سفري

مونده بوديم كجا بريم ؟ از اين وري يا اون وري ؟

عيال مي گفت: اصغر آقا بهت بگم بي حرف پيش

يه خورده اي خريد دارم بايد بريم به سمت كيش!

علي مي گفتش:بابا جون نزن تو ديگه ضد حال!

حالا كه ماشين خريدي ما رو ببر سمت شمال !

ننم مي گفت: خير ببيني بيا بكن محبتي

ما رو ببر به شهر قم تا بكنيم زيارتي!

غزل مي گفتش : بابايي مي شه بريم به اصفهان

مي شه بريم با همديگه تا ببينيم نصف جهان !

تو اين ميون يكهو ديدم تلويزيون داره ميگه:

بنزين از امشب آقا جون سهميه بندي شد ديگه!

اگر مي خواين تا كه بديم ما به شما سهميه تون

فردا بيارين همگي با خودتون قطره چكون !

از اين به بعد هم همگي تو خونه هاتون بشينين!

يا قصه هاي جزيره يا اينكه يانگوم ببينين !

انگاري يك سطل آب يخ يكدفعه ريخت رو سرمون !

اون كه مي گفت اخبارشو ما مي زديم تو سرمون !

به قول احمدي نژاد اوضاع ولي مرتبه !

فقط نگفت با اين سه ليتر

كجا بريم ؟ تا طرقبه

۰۵ شهریور ۱۳۸۶

شرایط ازدواج موقت

هواشناسی طالبانی



اگر خداوند و خلفای راشدین و همچنین بن لادن و ملاعمر بخواهند احتمالا هوا ابری تا قسمتی بارانی همراه با تگرگ و در اواخر شب کمی برفی و شاید هم صاف باشد البته اگر اراده خداوند وخلفا و بن لادن به آن تعلق گیرد.


Diffrent Pic

۰۱ شهریور ۱۳۸۶

نامه‌اي از يك شاعر زبردست

استاد پيشكسوت، خرمشاهي عزيز!

همان گونه كه جنابعالي و همه ملت ايران مستحضر مي‌باشيد، من در حال حاضر بزرگترين و زبردست‌ترين شاعر ايران مي‌باشم. منتها از شدت تواضع و فروتني كه دارم، دوست ندارم كه خودم اين موضوع را به همگان اعلام نمايم.

لازم به يادآوري نيست كه من معمولاً شعرهاي مهم خود را با تواضع بسيار براي همه شاعران ريز و درشت ارسال مي‌كنم و از همه آنها متواضعانه مي‌خواهم كه حتماً در مورد شعر من نظر مثبت خود را اعلام كنند. البته احترام به پيشكوست در همه حال واجب است و شما خودت بهتر از من مي‌داني كه من براي همه پيشكسوتاني كه براي شعر من احترام قائلند، در هر حال احترام بسياري قائلم.

استاد عزيز! حرمت يك استاد وقتي حفظ مي‌شود كه بداند با يك شاعر بزرگ متواضع چگونه برخورد نمايد. من مطمئنم كه شما قدر تواضع مرا مي‌دانيد و با اشرافي كه نسبت به بزرگي من در شعر امروز داريد، خيلي خوب خواهيد توانست حق شعر مرا ادا نماييد و كتابي درباره من بنويسيد. البته من آن قدر سرد و گرم روزگار چشيده‌ام كه مي‌دانم استاد بزرگي چون شما وقت آن را ندارد كه همه تقريظاتي را كه بزرگان ديگر درباره شعر من نوشته‌اند، گردآوري نمايد. بنابراين، خودم تصميم گرفته‌ام كه درين باب مصدع اوقات شريف شما كه عمدتاً مصروف كارهاي شريفي چون نامه نوشتن به عباس كيارستمي مي‌شود، نشوم و خودم همه مطالبي را كه شما لازم است درباره من جمع‌آوري نماييد، جمع‌آوري نمايم و با اجازه شما اين كار را نيز انجام داده و پوشه آن را به پيوست تقديم مي‌دارم. از آنجا كه مي‌دانم جنابعالي نيز مثل من دچار تواضع مفرط هستيد و احتمالاً روا نمي‌داريد كه رأساً و شخصاً نام خود را بر كتابي كه به همت شما گردآوري شده است، بگذاريد، تصميم گرفته‌ام كه خودم رأساً و شخصاً اين زحمت را نيز بر عهده بگيرم. زيرا به نيكي واقفم كه وقت‌تان بسيار ارزشمندتر از آن است كه بخواهيد در مورد گذاشتن و نگذاشتن اسم خود بر اين كتاب ارزشمند آن را تلف نماييد.

حتي براي كم شدن تصديعات خود، مذاكرات لازم را با ناشر محترم نيز انجام داده‌ام كه به محض ارسال پوشه مذكور از جانب شما، سريعاً نسبت به چاپ آن اقدام نمايد. بنابراين، بنده از طرف شما فكر همه‌جا را كرده‌ام و احتياطاً نسخه‌اي از محتويات همان پوشه را در اختيار ناشر نيز گذاشته‌ام و مطمئنم كه در عمر خود كتابي سهل‌تر و در عين حال، مهمتر ازين از قلم شما تراوش ننموده باشد.

در پايان، از اينكه متوجه اهميت شاعر با اهميتي همچون من شده‌ايد و تصميم گرفته‌ايد در مورد ابعاد اهميت هنر شاعري من كتابي مستقل بنگاريد، بسيار مسرورم و اميدوارم اين كتاب در اسرع وقت به‌دست اهل آن برسد و البته اين آرزويي دور از دسترس نيست و من تصميم دارم 1750 نسخه آن را شخصاً و رأساً براي همه اهل فن و كتابخانه‌ها و نشريات و بزرگان ارسال نمايم. بديهي است ناشر محترم خود با تجربه گرانبهايي كه در امر پخش دارد، فكري براي توزيع عاجل 250 نسخه باقي‌مانده خواهد كرد. ضمناً جهت مزيد اطلاع خاطرنشان مي‌سازم كه عنوان كتابي كه جنابعالي در مورد من نوشته‌ايد و عنقريباً به زيور طبع آراسته خواهد شد، «حيات دوباره‌ي ديروز» بوده و چنانچه در اين باب نظري مغاير نظر بنده داريد، مطمئناً در چاپ دوم كه بلافاصله بعد از چاپ اول صورت خواهد گرفت، با طوع و رغبت لحاظ خواهد گرديد.

من خيلي شاعرم، تنوع دارم

از ملت، تجليل توقع دارم

خواهي خيام خوان و خواهي ايرج

من هرچه كه دارم از تواضع دارم

باقي بقايتان / جانم فدايتان / شاعر زبردست

به نام ابن هيثم پدر سينما

در اين برهه از تاريخ مملكت كه همانند همه برهه‌هاي اين ده بيست سال اخير بسيار حساس مي‌باشد، مهمترين كار كه بزرگترين خدمت به كشور محسوب مي‌گردد، پيدا كردن پدر براي پديده‌هاي مختلف است. اصلاً چه معني دارد كه چيزي در اين مملكت باشد و پدر نداشته باشد؟ خدا پدر جواد خياباني را بيامرزد كه تكليف پدر ورزش ايران را روشن كرد و ورزش ما را از بي‌پدري در آورد. خدا مي‌داند كه الآن ورزشكاران ما از اينكه مهندس علي‌آبادي پدر ورزش كشور شناخته شده است، چه احساس شعفي دارند! اصلاً و اصولاً، اصل هويت اين است كه بگرديم و براي همه شئونات ملت پدر پيدا كنيم. واقعاً اگر پدر نباشد، پدر هر چيزي را چه جوري مي‌شود در آورد؟

حالا اگر اظهارات خياباني را به حساب تعارف و تمجيد و قد دراز و هيكل درشتش بگذاريم و علي رغم وزن خودش، براي حرفهايش وزني قائل نشويم، اظهارات وزين معاون سينمايي وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي حكماً ريشه در حكمتي موزون دارد.

آقاي جعفري جلوه همين ديروز پريروز دُر سفته و گفته‌است: «ابن هيثم از دانشمندان مسلماني است كه علم نور را بخوبي شناخت. در واقع او كاشف عدسي و اتاق تاريك بود كه بايد او را در واقع پدر سينما دانست.» البته كه بايد دانست! تازه آقاي جعفري جلوه قدري هم شكسته نفسي كرده و كوتاه‌ آمده است. وگرنه اگر ما معاون سينمايي صفار هرندي بوديم مي‌گفتيم ابن هيثم پدر سينماي ديجيتال هم هست. في الواقع حالا كه قلم در دست ماست، بايد حق خودمان را از اين غربيها بگيريم. چه معني دارد كه اين غربيها همه چيز را به اسم خودشان تمام مي‌كنند؟ حالا اگر در دوران اصلاحات دوم خرداديها بخاطر وادادگي و دلبستگي به فرهنگ منحط غرب جرئت نمي‌كردند كه واقعيت را بگويند و توي سينه غربيها بايستند، ما كه مرعوب نيستيم خيانت است بوالله اگر واقعيتها را نگوييم و احقاق حق نكنيم. بارها گفته‌ام و بار دگر مي‌گويم: بسياري از دستاوردهاي دانش بشري در واقع از اكتشافات و حاصل دسترنج مسلمانان است. همين يخچال كه غربيها تازه به ارزش آن پي برده‌اند، از چند صد سال پيش، پدران همين آقاي جعفري جلوه آن را كشف كرده و از همان موقع به آن يخچال مي‌گفتند. و قس علي‌هذا! بقول شيخ مصلح الدين شيرازي عليه الرحمه كه پدر بوستان و گلستان سعدي است: تو خود حديث مفصل بخوان ازين مجمل!

۲۵ مرداد ۱۳۸۶

سيندرلا با حجاب اسلامي

اخيراً يكي از ناشران معتبر خوش‌ذوق در حوزه كتابهاي كودك و نوجوانان، براي آموزش مفاهيم مذهبي به نونهالان اين مملكت، اين آينده‌سازان بي آتيه، تصميم گرفته است از طريق اسلامي كردن داستانهاي مشهور جهان، تسخير قلوب نمايد. اين امر مهم، با تغييرات كوچك در روايت كه مطمئناً به نفع نويسنده اصلي داستان هم هست و عذاب او را در جهان آخرت كمتر مي‌كند و ثوابي ازين اقدامات فرهنگي نصيبش مي‌فرمايد، و تصحيح پوشش شخصيتهاي داستان تحقق پذيرفته است. في المثل، دختري به‌نام سيندرلا كه گيسوان طلايي او معروف حضور همه اهل ادب هست و در وجاهت منظر نظيري براي او پيدا نتوان كرد، در اين داستان به اصول اسلامي كاملاً پايدار بوده و به الگوي مناسبي براي دختران مسلمان تبديل شده است.

سيندرلا كه ريشه‌هاي مذهبي قوي دارد،‌ بر حسب شرايط در يك خانواده لامذهب زير نظر نامادري زندگي مي‌نمايد. نامادري او كه نسبت به ملاحت و وجاهت سيندرلا حسادت شديد دارد و نمي‌تواند ببيند دختري با اين ويژگيها داراي گرايشات مذهبي نيز هست، سعي دارد به انحاء مختلف او را تحقير كرده و با سپردن كارهاي شاق روح عبادت و بندگي را در او تضعيف نموده و او را از نماز سر وقت بيندازد. اما سيندرلا با استعانت از پروردگار متعال موفق مي‌شود كه خود را به مجالس دعا و توسل برساند و در آنجا با يكي از برادران فوق العاده خوش تيپ مذهبي كه قصد دارد طبق سنت رسول الله دين خود را كامل كند، آشنايي مختصري ترتيب دهد. سيندرلا از فرط حجب و حيا بدون آنكه هويت خود را آشكار كند، هنگام مراجعت به خانه لنگه كفش خود را جا مي‌گذارد و همين امر سرنخي مي‌شود كه آن برادر مذهبي بتواند نشاني منزل او را يافته و پدر و مادر خود را براي خواستگاري به درب خانه ابوي سيندرلا بفرستد. نامادري سيندرلا كه چشم ديدن موفقيت سيندرلا را ندارد، سنگ‌اندازيهاي بي‌شماري مي‌كند كه اين وصلت سر نگيرد و حتي پيشنهاد مي‌دهد كه خواستگار خوش‌تيپ كه اتفاقاً پسر يك حاجي بازاري معتقد به مباني شرع مبين مي‌باشد، بيايد و يكي از دختران بد تركيب خودش را بگيرد و خوشبخت شود. اما آن جوان خوش‌قلب كه معتقد است يك دختر مذهبي بايد علاوه بر صورت زيبا، به حسن سيرت نيز آراسته باشد در دام نامادري نمي‌افتد و نهايتاً با نذر و نذورات فراوان موفق مي‌شود سيندرلا را به حباله نكاح خود در آورد. مجلس عقد اين دو زوج معتقد با حضور يكي از علماي راستين برگزار و از عموم ملت خداجو براي صرف شربت و شيريني دعوت به عمل مي‌آيد. سيندرلا و همسر مهربانش تصميم دارند برخي از هزينه‌هاي ازدواج خود را صرف امور خيريه و كمك به بينوايان تحت پوشش كميته امداد نمايند. ضمناً شماره حساب ... بدين منظور اعلام مي‌گردد.

خصوصيات پسرها از ۱۴ تا ۲۸ سالگی...

سن ۱۴ سالگی: تازه توی اين سن ، هر رو از بر تشخيص ميدن! (اول بدبختی!)
سن ۱۵ سالگی: ياد می گيرن که توی خيابون به مردم نگاه کنن! ... از قيافه ء خودشون بدشون مياد!
سن ۱۶ سالگی: توی اين سن اصولا“ راه نميرن ، تکنو می زنن! ... حرف هم نمی زنن ، داد می زنن! ... با راکت تنيس هم گيتار می زنن!
سن ۱۷ سالگی: يه کمی مثلا آدم مي شن! ... فقط شعرهاشون رو بلند بلند می خونن! (يادش به خير ، اون روزا که تکنو نبود ، راک ن رول می خوندن!)
سن ۱۸ سالگی: هر کی رو می بينن ، تا پس فردا عاشقش مي شن! ... آخ آخ! آهنگهای داريوش مثل چسب دوقلو بهشون می چسبه!
سن ۱۹ سالگی: دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن! ... تيز ميشن ، ابی گوش ميدن!
سن ۲۰ سالگی: از همه شون رو دست می خورن! ... ستار گوش ميدن که نفهمن چی شده!
سن ۲۱ سالگی: زندگی رو چيزی غير از اين بچه بازيها می بينن! (مثلا عاقل ميشن!)
سن ۲۲ سالگی: نه! می فهمن که زندگی همش عشــــقه! ... دنبال يه آدم حسابی می گردن!
سن ۲۳ سالگی: يکی رو پيدا می کنن! اما مرموز مي شن! (ديدشون عوض ميشه!)
سن ۲۴ سالگی: نه! اون با يه نفر ديگه هم دوسته! اصلا“ لياقت عشق منو نداشت!
سن ۲۵ سالگی: عشق سيخی چند؟!! ... طرف بايد باباش پولدار باشه! حالا خوشگل هم باشه بد نيست!
سن ۲۶ سالگی: اين يکی ديگه همونيه که همه ء عمر می خواستم! ... افتخار ميدين غلامتون بشم؟!
سن ۲۷ سالگی: آخيـــــــــــش!
سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پام می شکست و خواستگاری تو نميومدم!!!

خصوصيات دخترا از ۱۴ تا ۲۸ سالگی ...

سن ۱۴ سالگی: تا پارسال هر کی بهشون می گفت: چطوری؟ می گفتن: خوبم مرسی! حالا ميگن: مرسی خوبم!
سن ۱۵ سالگی: هر کی بهشون بگه سلام ، ميگن: عليک سلام! ... نقاشيشون بهتر ميشه (بتونه کاری و رنگ آميزی و ...!)
سن ۱۶ سالگی: يعنی يه عاشق واقعين! ... فردا صبح هم می خوان خودکشی کنن! ... شوخی هم ندارن!
سن ۱۷ سالگی: نشستن و اشک می ريزن! ... بهشون بی وفايی شده! ... (کوران حوادث!)
سن ۱۸ سالگی: ديگه اصلا عشق بی عشق! ... توی خيابون جلوی پاشون رو هم نگاه نمی کنن!
سن ۱۹ سالگی: از بی توجهی يه نفر رنج می برن! ... فکر می کنن اون يه آدم به تمام معناست!
سن ۲۰ سالگی: نه ، نه! ... اون منو نمی خواست! ... آخرش منو يه کور و کچلی می گيره! می دونم!
سن ۲۱ سالگی: فقط ۲۷-۲۸ سالگی قصد ازدواج دارن! فقط!
سن ۲۲ سالگی: خوش تيپ باشه! پولدار باشه! تحصيلکرده باشه! قد بلند باشه! خوش لباس باشه! ... (آخ که چی نباشه!)
سن ۲۳ سالگی: همه ء خواستگارا رو رد می کنن!
سن ۲۴ سالگی: زياد مهم نيست که چه ريختيه يا چقدر پول داره! فقط شجاع باشه! ما رو به اون چيزایی که نرسيديم برسونه!
سن ۲۵ سالگی: اااااااه! پس چرا ديگه هيچکی نمياد؟! ... هر کی می خواد باشه ، باشه!
سن ۲۶ سالگی: يه نفر مياد! ... همين خوبه! ... بــــــــــله!
سن ۲۷ سالگی: آخيـــــــــــش!
سن ۲۸ سالگی: کاش قلم پات می شکست و خواستگاری من نميومدی!!

۱۶ مرداد ۱۳۸۶

:بالا بردن پهنای باند برای افزایش سرعت اینترنت

در ويندوز XP قابليتي وجود دارد به نام Packet Scheduler که اين موضوع 20% از پهناي باند اينترنت شما را ميگيرد. در صورتي که به اين قابليت نيازي نداريد با طي کردن غيرفعال کردن آن ميتوانيد با آزاد کردن پهناي باند گرفته شده سرعت اينترنت خود را تا حد چشمگيري بالا ببريد. در صورتي که از سرعت اينترنت خود ناراضي هستيد از اين ترفند بهره بگيريد.

بدين منظور:

1. Run را از منوي Start اجرا كنيد.
2. در Run عبارت gpedit.msc را تايپ كرده و OK را كليك كنيد.
3. منتظر بمانيد تا Group Policy اجرا شود.
4. در بخش Local Computer Policy و زير Computer Configuration گزينه Administrative Templates را گسترش دهيد. ( با كليك بر روي علامت + كار آن انجام دهيد )
5. در ليست باز شده گزينه Network را نيز گسترش دهيد.
6. حال در اين ليست Qos Packet Scheduler را انتخاب كنيد.
7. به گزينه هايي كه در سمت راست ظاهر مي شوند دقت كنيد.
8 .بر روي Limit reservable bandwidth كليك راست كرده و Properties را كليك كنيد.
9. پس از اينكه پنجره Limit reservable bandwidth Properties باز شد در برگه Setting و در زير Limit reservable bandwidth گزينه Enabled را انتخاب كنيد.
10. مشاهده مي كنيد كه با انتخاب آن در روبروي Bandwidth Limit مقدار پيش فرض آن يعني 20 درصد به نمايش در مي آيد.
11. به جاي عدد 20 مقدار 0 را تايپ كرده و OK را كليك كنيد.
12. حال به Connection كه به وسيله آن به اينترنت وصل مي شويد رفته و بر روي دكمه Properties كليك كنيد.
13. به برگه Networking برويد و دقت كنيد كه Packet Scheduler فعال باشد (تيك كنار آن مشاهده شود).
14. اين پنجره را OK كنيد.
15. كامپيوتر خود را Restart كنيد.

۱۴ مرداد ۱۳۸۶

کار بزرگی در بدن زنان

آقای حائری امام جمعه شیراز که 25 سال است بطور متوالی به این اقدام پرداخته است، در یک اظهار نظر سکسی عبادی اعلام کرد: « خدا در بدن شما زنان کار بزرگی کرده است.» در همین راستا سووالات زیر مطرح و گزینه های زیرتر در نظر گرفته شد.


سووال اول: منظور از « کار بزرگ» در جمله خدا در بدن شما زنان کار بزرگی کرده است، کدام است؟
1) هر نوع کاری که برجسته باشد؟
2) هر نوع کاری که به نظر برجسته بیاید؟
3) ممکن است خیلی هم برجسته نباشد، اما به نظر برجسته بیاید؟
4) ممکن است بزرگ باشد، ولی برجسته نباشد.

سووال دوم: آیا خداوند در بدن همه زنان کار بزرگی کرده است؟
1) در اکثر موارد کار بزرگی کرده است؟
2) ممکن است بزرگ یا متوسط یا کوچک باشد؟
3) ممکن است در بعضی موارد کوچک باشد، ولی بعدا بزرگ شود؟
4) هر سه حالت صحیح است.

سووال سوم: فاعل جمله « خداوند در بدن همه زنان کار بزرگی کرده است» چه کسی است؟
1) خداوند متعال؟
2) امام جمعه شیراز؟
3) شوهر زنانی که در بدن شان کار بزرگی انجام شده است؟
4) هرکسی آن کار را بکند، فاعل است؟

سووال چهارم: اگر در بدن یک زن خداوند کار بزرگی نکرده بود، آن زن باید چکار کند؟
1) جراحی پلاستیک با نظر شوهرش
2) جراحی پلاستیک بدون نظر شوهرش
3) مواظب رابطه شوهرش با کسانی که خداوند در بدن آنها کار بزرگی کرده است، باشد؟
4) خیلی هم لازم نیست بزرگ باشد؟

سووال پنجم: اگر در بدن یک زن کار بزرگی انجام نشده باشد، چه حالاتی ممکن است؟
1) او را خداوند خلق نکرده است؟
2) آقای حائری تا به حال متوجه کارهای کوچک نشده؟
3) باید منتظر بماند تا بزرگ شود؟
4) از این بزرگ تر نخواهد شد؟

بقیه سووالات به دلیل مشکلات مربوط به سن پاسخ دهندگان حذف شد.

۱۲ مرداد ۱۳۸۶

Really!!!!!!!!!!!

آينده نزديک مردان - از ديد زن ها
سال 1332

دختر خانواده همراه با مادرش كنار حوض روي تخت چوبي نشسته اند و يك ظرف
هندوانه قرمز جلوي شان است. دختر خانواده براي دختر همسايه تعريف مي كند: آره
زري جون، داداش فرمونم وقتي شنيد اين پسر لاغرمردني به من متلك گفته همچين
زدش كه به سوسك مي گفت خرس قطبي. تازه خود داداشم هم گفته مي خواد برام يه
شوهر خوب پيدا كنه.
مادر دختر مي گويد: خدا سايهء مرد را از سر هيچ خونه اي ورنداره


سال 1342

پدر خانواده با عصبانيت وارد اتاق مي شود و پس از آنكه كمي جَنَم رو كرد و
چهار تا كاسه كوزه را زد شكست، فرياد مي زند: دخترهء چشم سفيد حالا واسهء من
دانشگاه قبول ميشه... چشمم روشن... مردم از فردا نمي گويند آقا رضا غيرتِ تو
شكر؟ هيچي ديگه ولش كن فردا مي خواهد شلوار مدل برمودايي و مانتوي بدن نما
بپوشد و نوبل صلح هم بگيره... زن اگر اجنبي ها بهش نوبل صلح بدهند مردم چي مي
گويند؟
مادر خانواده با لحن التماس آميز مي گويد: مرد، حالا چرا شلوغش مي كني؟ نوبل
و برمودا چيه؟ دخترمون فقط دانشگاه قبول شده، همين... اين قدر سخت نگير...
بالاخره با اصرارهاي مادر، پدر قبول مي كند دخترش به دانشگاه برود. وقتي پدر
قانع شده سيگارش را روشن مي كند و مادر مي گويد: مرد، خدا سايهء تو را از سر
ما كم نكند


سال 1352

فريادِ مردِ خانواده تمام كوچه را پر مي كند: چي؟! مي خواهد برود سرِ كار؟!
يعني من اين قدر بي غيرت شدم كه دخترم بره سر كار و پول بيآره تو خونه؟ پس من
اينجا هويجم؟ مگر اين كه بابت اين بي آبرويي از روي نعش من رد شويد...
كسي از روي نعش مرد خانواده رد نمي شود ولي دختر خانواده هم چند ماه بعد با
وجود غرغرهاي پدرش بالاخره سر كار مي رود. صداي مادر خانواده به گوش مي رسد:
مرد، خدا تو را براي ما حفظ كند!


سال 1382

مرد خانواده: آخه خانم اين چه وضعيه؟ روز اولي كه آمدي خواستگاريم، گفتم دلم
نمي خواهد زنم از اين مانتوها بپوشد و آرايش كند، گفتي دورهء اين اٌمٌل بازي
ها گذشته، ما هم گفتيم چشم! بعد گفتي اگر خانه خريدي به جاي مهريه خانه را به
نامم كن، گفتم چشم! آن اول حق طلاق را هم از ما گرفتي، حالا هم مي گويي
بنشينم توي خانه بچه داري كنم؟

زن: عزيزم مگه چه اشكالي داره؟ مگه تو ماهي چقدر حقوق مي گيري؟ تمام حقوقت هم
بابت كرايه تاكسي، خرج ناهار خودت و مهد كودك بچه و جريمهء ماشينت مي رود.
حالا اگر بنشيني توي خانه و از بچه نگه داري كني هم خرجمان كم مي شود هم بچه
مان وقتي بزرگ شد از كمبود محبتِ پدر و مادر رنج نمي برد... آفرين عزيزم ...
خدا سايه ات را (فعلا) سر ما نگه دارد


سال 1482

زن خانواده: عزيزم تو كه انقدر فسيل نبودي. مثلا توي دوستانت به روشن فكري
معروفي. آخه چه اشكالي دارد؟ اين همه سال ما زن ها بچه دار شديم حالا به كمك
علم چند وقتي هم شما مردها از اين كارها بكنيد. اصلا مگر نمي گفتي جد بزرگت
هميشه مي گفته: چه مردي بود كز زني كم بود؟
پس از مقداري بحث منطقي مرد بالاخره قبول مي كند و نه ماه بعد وقتي بچه بغل
وارد خانه مي شود زن با عشوه مي گويد: مرد ... يعني سايه تو تا كي بالاي سر
ماست؟


سال 1582

چند تا مرد دور هم نشسته اند و در حاليكه سبزي پاك مي كنند آهسته مشغول تبادل
نظرند.
- آره... مي گويند هدف اين جنبش بازگرداندن حق و حقوق ضايع شدهء مردهاست...
- حق با آقا جمشيده... ببينيد اين زن ها چقدر از ما سواستفاده مي كنند؟ تا
وقتي خونهء بابامونيم بايد آشپزي و بچه داري و اينها را ياد بگيريم و توسري
بخوريم، بعدش هم بدون مشورت زنمان مي دهند و زنمان هم مارا استثمار مي كند...
- خب مي گفتم... اسم اين جنبش سيبيليسم است و...
در اين حال با ورود خانم يكي از آنها بحث به زياد بودن گِل سبزي كشيده مي
شود! زن مي گويد: خدا سايهء شما مردها را از سر سبزي ها كم نكند!

سال 1882

راديو، موج Fm، شبكهء پيام (صداي يك خانم
بااعلام ساعت نه شب شما خانم هاي عزيز را در جريان آخرين اخبار رسيده قرار مي
دهم. به گزارش خبرگزاري بانوپرس دقايقي قبل سايهء آخرين نمونهء نادر از جنس
A«مردa» از روي كرهء زمين محو شد! پس از پايان عمر اين آخرين بازمانده از شاخهء
زينتي مردها از اين پس نام اين موجودات را فقط در كتاب هاي تاريخ مي توان
پيدا كرد. ساعت 9 و 15 دقيقه با خبرهاي جديدي در خدمت شما خانم هاي عزيز
خواهم بود. دينگ دينگ

Harry Potter