‏نمایش پست‌ها با برچسب سینما. نمایش همه پست‌ها
‏نمایش پست‌ها با برچسب سینما. نمایش همه پست‌ها

۰۵ مهر ۱۳۸۷

مراسم عروسی به سبکی نوستالوژیکی








۱۸ شهریور ۱۳۸۷

عکس همفری بوگارت





پی نوشت : البته خدا وکیلی یکی از بهترین ها بودها.روحش شاد باد

همفری بوگارت

نام مستعار : بوگی (Bogie/Bogey)

همفری بوگارت متولد 25 دسامبر 1899 در نیویورک است. پدر او جراح و مادرش ویراستار یک مجله بود. دوران کودکی خود را در نیویورک و در مدرسه ترینتی سپری کرد. برای ادامه تحصیل در رشته پزشکی به آکادمی فیلیپس در آندورا رفت. اما پس از مدتی از آنجا اخراج و به ارتش پیوست. بوگارت در طول خدمت هیچ گاه در نبردی شرکت نداشت اما بر اثر حمله یک نهنگ دچار جراحت شد و همین امر موجب ایجاد اختلال در راه رفتن و حرف زدن او شد. از سال 1920 تا 1922 در کمپانی نمایش یکی از بستگانش (ویلیام برادی) به نام استودیوی فیلم برادی به عنوان مدیر صحنه فعالیت داشت. در 1930 با کمپانی فاکس قراردادی بسته و برای اولین بار در فیلم کوتاه ده دقیقه ای Broadway’s like that با روس اتینگ و جان بلاندل همبازی شد. قرداد او با فاکس تنها دو سال ادامه داشت و از آن پس تا پنج سال بعد در فیلم های نازلی ظاهر شد.تا اینکه در سال 1936 با فیلم The Petrified Forest خود را تثبیت کرد و این مقدمه همکاری نسبتا طولانی مدت و موفقیت آمیز او و کمپانی برادران وارنر شد. از سال 1936 تا 1940 در 28 فیلم ظاهر شد که اثر آنها گانگستری و تنها دو مورد در ژانر وسترن بود. حضور در فیلم های شاهین مالت به کارگردانی سام اسپید و کازابلانکا از مایکل کورتیز از جمله چشمگیرترین نقش آفرینی های بوگارت محسوب می شود. بوگارت در سال 1951 برای بازی در آفریکن کویین برنده جایزه اسکار و در سال های 42 و 54 برای فیلم های کازابلانکا و شورش در کشتی کین نامزد کسب این جایزا شد. وی رد سال 1957 به دلیل ابتلا به سرطان حنجره در گذشت. 

بوگارت در اکثر فیلم هایش در نقش مردانی خوش گذران و خوش پوش و در عین حال دلیر و باهوش ظاهر شد. و همین امر در جذاب تر شدن کاراکتر او تأثیر گذار بود. او در مدت حیات خود و از سال 1927 چها بار ازدواج کرد که سه بار آن به طلاق انجامید. هلن منکن ؛ ماری فیلیپس و مایو متوت زنانی بودند که از او جدا شدند. لورن باکال همسر آخر او بود که از سال 1945 تا دم مرگ با او همراه بود. حاصل این ازدواج نیز دو فرزند دختر و پسر بود. پسر او استفان در 1996 کتاب زندگینامه همفری بوگارت را به نام " بوگارت: در جستجوی پدرم " به چاپ رساند. مؤسسه فیلم آمریکا در سال 1999 بوگارت را به عنوان بهترین ستاره مرد تمام دوران برگزید و مجله انترنتنمنت ویکلی هم او را نماد شماره یک هالیوود لقب داده است. ستاره های دنیا از ژان پل بلموندو فرانسوی گرفته تا آشوک کمار هندی خیلی راحت اذان می کنند که تحت تأثیر تسبک بازیگری و پرسولنژ " بوگی " هستند. این دستاوردی غریب برای بازیگر زاده نیویورک است ، بازیگری که چهره اش فرسنگ ها با نمونه های کلاسیک مردان نقش های اصلی دوران او فاصله داشت و لبش به خاطر زخمی از وران جنگ ، تا حدی فلج بود. عجیب اینکه همین نقصیه یکی تز دلایل جذابیت او بود. جراحت لب بوگارت باعث شده بود نوع براق شدن او متفاوت از هر چیزی باشد که هر کس دیده است. بی بهره بودن بوگارت از ظرافت های فیزیکی ، او را به قهرمانی نسل هایی از مردانی بدل کرد که با شخصیت های زمخت، اما آسیب پذیر فیلم های او احساس نزدیکی می کنند.
پی نوشت : دلیل گذاشتن این پست این بود که ما چندی پیش یک پست گذاشتیم با این عنوان : بهترین و مشهورترین بوسه های تاریخ سینما که مورد عنایت زیاد دوستان سرچر قرار گرفت واسه همین گفتیم اگه کاسبی توی این حوضه خوبه ما هم سودی ببریم.

۱۶ فروردین ۱۳۸۷

بهترین و مشهورترین بوسه های تاریخ سینما


میدونید بهترین بوسه تاریخ سینما مربوط به کدوم فیلمه؟ وبسایت cameranaked سه تا از بهترین بوسه ها رو انتخاب کرده:

3) برباد رفته (1939): ساخته ویکتور فلمینگ و با بازی ویوین لی و کلارک گیبل

2) کازابلانکا  (1942): ساخته مایکل کرتیز و با بازی اینگرید برگمن و همفری بوگارت

1) «بدنام»  (1946): ساخته آلفرد هیچکاک، با بازی اینگرید برگمن و کری گرانت. جالب اینه که به خاطر محدودیت کمیته سانسور که اعلام کرده بود هیچ بوسه ای نباید بیشتر از 3 ثانیه طول بکشه، هیچکاک مجبور شد تا هر 3 ثانیه بین تماس لبهای برگمن و گرانت یه تاخیر کوچولو بندازه. فکر کنید حاصل کار چی شده؟ یک سکانس بی نظیر…

مشهورترین بوسه های تاریخ سینما:

«ماجراجویی های رابین هود» 1938 : ساخته مایکل کرتیز و با بازی اولیویا د هاویلاند ، ارول فلین

«پستچی دو بار زنگ می زند» 1946 : ساخته تی گارنت و با بازی لانا ترنر ، جان گارفیلد

«از اینجا تا ابدیت» 1953 : ساخته فرد زینمان و با بازی دبورا کر ، برت لنکستر

«صبحانه در تیفانی» 1961 : ساخته بلیک ادواردز و با بازی آدری هیپبورن ، جرج پپارد

«داشتن و نداشتن» 1944 : ساخته هوارد هاوکز و با بازی لارن باکال ، همفری بوگارت

پی نوشت: من به طور اتفاقی به این پست بر خوردم و هر چه قدر با خودم کلنجار رفتم که کپی نکنم نشد چون واقعا جالب بود .

امیدوارم شما هم لذت ببرید

۱۳ اسفند ۱۳۸۶

مرجان ساتراپی


مرجان ساتراپی (متولد ۱۳۴۸ در رشت) نویسنده و انیماتور داستان‌های مصور است. شهرت او بیشتر به خاطر رشته داستان‌های مصور پرسپولیس است که جلد اول آن در سال ۲۰۰۰ به زبان فرانسوی چاپ شد. همچنین فیلم انیمیشنی پرسپولیس به کارگردانی ساتراپی و ونسان پارونو در سال ۲۰۰۷، جایزه هیأت داوران را از جشنوارهٔ فیلم کن دریافت کرد.
زندگی‌نامه
مرجان ساتراپی در سال ۱۳۴۸ در رشت به دنیا آمد. مادر وی نوه بزرگ ناصرالدین شاه است.او در سا‌‌ل‌های انقلاب ایران و جنگ ایران و عراق در تهران بزرگ شد و در سال ۱۹۸۳ در ۱۴ سالگی توسط خانواده به وین اتریش فرستاده شد.
وی بعد از پایان دوران دبیرستان، برای تحصیلات دانشگاهی به ایران برگشت و پس از ازدواج و سپس جدایی، به استراسبورگ فرانسه رفت. ساتراپی اکنون ساکن پاریس است.
رمان پرسپولیس
رشته کتاب‌های پرسپولیس شامل چهار کتاب است که تاکنون در فرانسه بیش از دویست‌هزار نسخه به فروش رسیده‌است .
این رمان به سبک زندگی‌نامه خودنوشته بوده، شخصیت اصلی آن که راوی داستان است، دختری ایرانی ‌است به نام مرجان. مرجان دختری است که در جریان انقلاب ایران و بحران جنگ ایران و عراق به تشویق خانواده از کشور خارج شده و به اتریش می‌رود. این کتاب‌ها روایت جنگ و آوارگی، زندگی مهاجری در اروپا، بحران‌های مذهبی و سنتی جامعه ایران و حوادث انقلاب و جنگ هستند و تاریخ دههٔ بعد از جنگ ایران را از دید وی بیان می‌کنند.
فیلم پرسپولیس
فیلم پرسپولیس نخستین فیلم سینمایی مرجان ساتراپی است که در سال ۲۰۰۷ در فرانسه و بر اساس داستان مصور پرسپولیس ساخته شده‌است.
این فیلم جایزه هیأت داوران جشنواره بین‌المللی فیلم کن در سال ۲۰۰۷ میلادی را به خود اختصاص داد.
وی هنگام دریافت جایزه در جشنواره فیلم کن، آن را به مردم ایران اهدا کرد. .
پوستر جشنواره فیلم کن، بخش «نگاهی دیگر»، طراحی مرجان ساتراپیاین فیلم از سوی برخی نهادها و رسانه‌های دولتی ایران، به عنوان اثری «ضد ایرانی»[۵] و «ضد اسلامی»[۶] معرفی شده است.
فهرست کتاب ها
پرسپولیس I، نشر به فرانسه: 2000
پرسپولیس II، نشر به فرانسه: 2001
پرسپولیس III، نشر به فرانسه: 2002
پرسپولیس IV، نشر به فرانسه: 2003
دیوها از ماه می‌ترسند، نشر به فرانسه: 2001
قلاب‌دوزی‌ها، نشر به فرانسه: 2003
خورشت آلو با مرغ، نشر به فرانسه: 2004
منبع : سایت ویکیپدیا

پی نوشت: گفتم بعد از دیدن کارتون پرسپولیس یکم در مورد کارگردانش بیشتر بدانید.













۰۳ اسفند ۱۳۸۶

فيلم سينمايي «برباد رفته» محصول سال ۱۹۳۹ به‌عنوان بهترين فيلم تاريخ سينما انتخاب شد.

نتايج نظرسنجي انجام شده از سوي موسسه نظرسنجي «هاريس» براي انتخاب محبوب‌ترين فيلم‌ها به انتخاب علاقه‌مندان سينما نشان مي‌دهد، فيلم‌هاي جنگي و علمي تخيلي هم‌چنان پرمخاطب‌ترين ژانرهاي فيلم هستند.

به گزارش خبرگزاري رويترز، براساس اين نظرسنجي، فيلم «برباد رفته» كه حدود هفتاد سال از ساخت آن مي‌گذرد و به جنگ داخلي آمريكا پرداخته است،‌ محبوب‌ترين فيلم تاريخ سينما است. اين فيلم به كارگرداني «ويكتور فلمينگ»، در هشت بخش از جمله بهترين فيلم و بهترين بازيگر نقش اول زن (ويوين لی) نامزد جوايز اسكار بود.


در رتبه دوم محبوب‌ترين فيلم‌هاي تاريخ سينما، فيلم‌ علمي–تخيلي «جنگ ستارگان» قرار دارد كه در سال ۱۹۷۷ نتوانست اسكار بهترين فيلم را به‌دست آورد.

رتبه سوم در اختيار فيلم «كازابلانكا» قرار دارد كه جوايز متعدد اسكار را كسب كرد. در اين نظرسنجي، «ارباب حلقه‌ها» در رتبه چهارم ايستاد. ديگر فيلم‌هاي اين فهرست را «آواي موسيقي»، «جادوي اوز»، «دفترچه يادداشت»، «فارست گامپ»، «شاهزاده عروس» و «پدرخوانده» تشكيل مي‌دهند.

۱۹ آذر ۱۳۸۶

بیوگرافی مجيد مظفري ( مصاحبه با خراسان)

مجيد مظفري متولد ١٣٣٠ در تهران است. وي داراي مدرك تحصيلي ديپلم مي باشد اما دوره ٢ ساله بازيگري را، در دانشگاه «ون سان پاريس» گذرانده است. وي پس از بازگشت به ايران، تحت نظر اساتيد بازيگري نيز به آموزش اين حرفه پرداخت. مظفري علاوه بر فعاليت هاي سينمايي، در عرصه تئاتر و تلويزيون هم حضوري فعال و مستمر داشته و دارد. وي تجربه همكاري با كارگردانان بزرگ و مطرحي مانند «بهرام بيضايي»، «مسعود كيميايي»، «كيانوش عياري» و... را در كارنامه خود دارد. مظفري معتقد است بهترين سن براي بازيگري، ميانسالي است. زيرا در اين سن، بهتر مي توان «عشق» و «زندگي» را به تصوير كشيد. او با ابراز تاسف از اين كه در سينماي امروز ايران، براي بازيگران ميانسال نقش هاي كمتري نوشته مي شود، مي گويد: «برايم مهم نيست چه كارگردان هايي سراغم بيايند. اگر من بازيگر خوبي باشم بي ترديد از كارگردان هاي مطرح سينما پيشنهاد بازي خواهم داشت.» مظفري سينماي امروز را به هيچ وجه نمي پذيرد و اميدوار است كه سينماي اواخر دهه ٦٠ و اوايل دهه ٧٠، دوباره تكرار شود. وي مي گويد: «هر نقشي را نمي پذيرم و از كليشه شدن پرهيز مي كنم»! مظفري در سال هاي اخير جداي از بازيگري، به كارگرداني و تهيه كنندگي نيز روي آورده است. در گفت وگويي كوتاه از سينما، بازيگري و دلبستگي هايش برايمان گفت. " فيلم شناسي: شهر قصه (١٣٥٢)، تركمن (١٣٥٣)، زير پوست شب (فريدون گله- ١٣٥٣)، سازش (محمد متوسلاني- ١٣٥٣)، غريبه و مه (بهرام بيضايي- ١٣٥٤)، همسفر (مسعود اسداللهي- ١٣٥٤)، جنگ اطهر (محمدعلي نجفي- ١٣٥٧)، سرخ پوست ها (غلامحسين لطفي- ١٣٥٧)، دانه هاي گندم (حسن رفيعي، ١٣٥٨)، تفنگدار (جمشيد حيدري- ١٣٦١)، عبور از ميدان مين (جواد طاهري- ١٣٦١)، زخمه (خسرو ملكان- ١٣٦٢)، آوار (سيروس الوند- ١٣٦٤)، تنوره ديو (كيانوش عياري- ١٣٦٤)، يوزپلنگ (ساموئل خاچيكيان- ١٣٦٤)، تيغ و ابريشم (مسعود كيميايي- ١٣٦٥)، تشكيلات (منوچهر مصيري- ١٣٦٥)، روزهاي انتظار (اصغر هاشمي- ١٣٦٥)، گل مريم (حسن محمدزاده- ١٣٦٦)، كشتي آنجليكا (محمد بزرگ نيا- ١٣٦٧)، در مسير تندباد (مسعود جعفري جوزاني- ١٣٦٧)، فاني (افشين شركت- ١٣٦٨)، ريحانه (عليرضا رئيسيان- ١٣٦٨)، ساوالان (يدا... صمدي- ١٣٦٨)، شهر خاكستري (حسن هدايت- ١٣٦٩)، مسافران (بهرام بيضايي- ١٣٧٠)، سايه هاي هجوم (احمد اميني- ١٣٧١)، راز خنجر (محمدحسين حقيقي- ١٣٧١)، بيا با من (مهدي ودادي- ١٣٧١)، تماس شيطاني (حسن قلي زاده- ١٣٧١)، جنگ نفت كش ها (محمد بزرگ نيا- ١٣٧٢)، سه مرد عامي (١٣٧٢)، آرايش مرگ (افشين شركت- ١٣٧٣)، توفان (محمد بزرگ نيا- ١٣٧٥)، جان سخت (علي اكبر ثقفي- ١٣٧٦)، آسمان پرستاره (حسن قلي زاده، ١٣٧٨)، سگ كشي (بهرام بيضايي- ١٣٧٩)، بي همتا (١٣٨٠)، قلب هاي ناآرام (فقط كارگردان- ١٣٨٠)، تقاطع (ابوالحسن داوودي- ١٣٨٤).

شما در فيلم هاي «غريبه و مه»، «مسافران» و «سگ كشي»، بازيگر «بهرام بيضايي» بوده ايد. بي ترديد همكاري با وي، بايد برايتان تجربه هاي زيادي به همراه داشته باشد.
بي ترديد همين گونه است. من اگر در بازيگري به موفقيتي هم دست يافته ام، نتيجه تجاربي است كه به سبب بازي در فيلم هاي «بهرام بيضايي» كسب كرده ام و مرهون لطف ايشان هستم. اگر ١٠ كارگردان خوب و صاحب سبك داشته باشيم، نخستين آن ها «بهرام بيضايي» است. ايشان به سبب آگاهي به ادبيات، تاريخ و فرهنگ ايران، تسلط بسياري به سينما و تئاتر دارند. در سينماي بيضايي، خيلي چيزها وجود دارد كه آن را، از سينماي ديگران متمايز مي كند. همان گونه كه سينماي «داريوش مهرجويي»، «ناصر تقوايي» و «مسعود كيميايي»، بي نظير و منحصر به فردند. اما داستان هاي سينماي بيضايي وابسته به زماني خاص از تاريخ است. به همين سبب آثار وي، هرگز شامل مرور زمان نمي شود و تاريخ مصرف ندارد. شما همين حالا مي توانيد از تماشاي «رگبار» لذت ببريد؛ با وجود آن كه مدت زمان زيادي، از ساخت اين فيلم گذشته است. هر كسي كه به فيلم هاي بيضايي علاقه دارد، اگر براي بار سوم هم فيلم «سگ كشي» را ببيند، از تماشاي آن لذت خواهد برد. البته اين ويژگي، شامل برخي آثار كارگردانان صاحب نام سينماي ايران هم مي شود.
پس بايد نگاه متفاوت و خاصي، به حرفه بازيگري داشته باشيد.
حرفه بازيگري؟ مگر بازيگري حرفه است، وقتي نمي توان از طريق آن امرار معاش كرد؟ به گمان من، زماني كه پا به عرصه بازيگري مي گذاري، هرگز نبايد به اين فكر كني كه با اين حرفه زندگي ات را بگذراني و پيش ببري. وقتي يك بازيگر پيشكسوت، براي ترخيص از بيمارستان چشمش به كمك ديگران و دولت است، نبايد بازيگري را حرفه دانست. متاسفانه بازيگري در كشور ما، نه حرفه اي است و نه به سمت حرفه اي شدن پيش مي رود. شايد گفتن اين حقيقت تلخ براي خود من هم دشوار باشد، اما در هر حال بايد پذيرفت كه ما هنوز سينماي حرفه اي نداريم. اواخر دهه ٦٠ يا اوايل دهه ٧٠، شايد مي شد گفت سينماي ما يك سينماي حرفه اي و ملي است. چون آن زمان اگر سالي ١٠٠ فيلم داشتيم، ٧٠ درصد اين آثار، در شهرستان ها ساخته مي شد. وقتي در شهرستان ها فيلمي ساخته شود، فرهنگ، آداب، آيين، موسيقي، لهجه، گويش و پوشش مردم آن شهرستان ها در فيلم بازتاب خواهد داشت. اما متاسفانه سينماي امروز، شده چند تا جوان چشم آبي و يك خانه لوكس. اين كه سينما نيست، فروشگاه است. حتي اسم ها و عناوين فيلم هاي امروز، مضحك شده است.

چرا سينماي ما نتوانست مانند دهه ٦٠ و ٧٠، به پيشرفت برسد و اكنون در حال پسرفت است؟
 اين موضوع به سياست گذاري هاي سينمايي، وابستگي تام دارد. در آن سال ها مديران، براي پي ريزي و استمرار يك سينماي مطلوب، تلاش مي كردند. سياست مديران آن سال ها، سبب تعاملات بسياري ميان سينماگران و مخاطبان شد. اين طور نبود كه مردم با سينما قهر كنند. اما اكنون وضع گونه ديگري شده است. خودتان بگوييد. از حدود ٨٠ فيلمي كه در سال ساخته مي شود، چند فيلم خوب مي توان سراغ گرفت؟ چرا كارگردانان خوب سينماي ما، اين سال ها كمتر فيلم مي سازند؟ چرا بسياري از بازيگران توانمند ما، يا گوشه نشين شده اند و يا در فيلم هايي كه در شأن نام و شخصيت آن ها نيست، ايفاي نقش مي كنند؟ و... چه كسي بايد به اين پرسش ها پاسخ دهد؟ البته شما هم به خوبي مي دانيد. اين ها حقايق تلخي است كه هيچ كس حاضر نيست پاسخ گوي آن باشد.
" چه چيزي سبب مي شود كه شما، پيشنهاد بازي در يك فيلم سينمايي را بپذيريد؟
" " براي من نام كارگردان، از هر چيز ديگري مهم تر است. دوست ندارم با هر كارگرداني كار كنم. زيرا معتقدم اين نام كارگردان است كه ماندگاري يك اثر را تضمين مي كند. كارگردانان بزرگ و صاحب سبك، به كار بازيگر اعتبار مي دهند. زيرا آن ها هر بازيگري را، براي ايفاي نقش در فيلم هايشان انتخاب نمي كنند. البته فيلم نامه هم برايم مهم است؛ همچنين عوامل توليد پروژه، من بازيگري نيستم كه هر نقشي را بپذيرم. زيرا هرگز دوست ندارم كليشه شوم. فيلم نامه بايد براي من، حرف تازه اي داشته باشد. اگر نقش ها و فيلم نامه هاي تكراري به من پيشنهاد شود آن ها را رد مي كنم. ترجيح مي دهم بيكار باشم تا اين كه در يك كار متوسط بازي كنم.
اگرچه شما در كارنامه تان فيلم هاي خوب و ماندگاري داريد اما حضور در فيلم هاي سطحي چون «جان سخت»، «آسمان پرستاره»، «آرايش مرگ»، «تماس شيطاني» و... خلاف گفته خودتان را اثبات مي كند. بازي در چنين فيلم هايي، چه توجيهي مي تواند داشته باشد؟

 ببينيد! بي شك هر بازيگري در كارنامه خود، نقاط عطفي دارد اما در مقابل كارهايي را هم در كارنامه خود به ثبت رسانده است، كه چندان مورد رضايت خود او هم نيست. اين فراز و نشيب در كارنامه بازيگري من هم طبيعي است. اگر بازي در چنين فيلم هايي را پذيرفته ام، حتما دلايل و انگيزه هاي خاصي داشته ام. يا در آن زمان، كار خوبي به من پيشنهاد نشده و مدتي از سينما دور بودم يا نتوانستم به تقاضاي كارگردان پاسخ منفي دهم. اما شما هرگز نبايد به صرف حضورم دراين فيلم ها، نقش ها و بازي هاي خوبم را ناديده بگيريد. اصولا منتقدان ما انتظار دارند يك كارگردان يا بازيگر خوب، هميشه در سكوي نخست باشد. در حالي كه با توجه به شرايط چنين انتظاري منصفانه نيست. من نمي توانم به عنوان يك بازيگر، كه مناسبات خاص حرفه اي با عوامل توليد داشته ام، تمام دلايل پذيرش بازي در اين آثار را به شما بگويم.
 بيشتر دوست داريد در فيلم هاي چه كارگرداناني ايفاي نقش داشته باشيد؟
 من دوست ندارم به سراغ هيچ كارگردان بزرگ و صاحب نامي بروم. چون معتقدم بازيگر بايد با بازي خود، نشان دهد كه توانمند است. اگر من بازيگر خوبي باشم بي ترديد كارگردانان بزرگ به سراغم مي آيند. همان طور كه «بهرام بيضايي» به من پيشنهاد بازي داد. البته نمي توانم اين حقيقت را كتمان كنم كه دوست دارم در آثار «داريوش مهرجويي»، «مسعود كيميايي»، «ناصر تقوايي»، «ابراهيم حاتمي كيا»، «بهمن فرمان آرا»، «رخشان بني اعتماد» و ديگر كارگردانان مطرح سينماي ايران به ايفاي نقش بپردازم. اما هيچ وقت گدايي نقش نمي كنم. چون معتقدم اگر من بتوانم خود را به عنوان يك بازيگر توانمند نشان دهم، آنها سرانجام زماني به سراغم خواهند امد

۰۹ آذر ۱۳۸۶

هافمن را با اين ٥ فيلم بشناسيد ( بیوگرافی داستین هافمن )

داستين هافمن»، ٨ آگوست ١٩٣٧ به دنيا آمد. هافمن به سبب علاقه اي كه به حرفه بازيگري داشت، به سرعت به اين رشته گرايش پيدا كرد. «هافمن» كه متخصص بازي در نقش هاي دشوار و پيچيده است، با استعداد خيره  كننده خود به يكي از مشهورترين بازيگران حال حاضر هاليوود تبديل شد. «هافمن» علاقه اي به بازي در نقش شخصيت يك بعدي با داستان هاي سرراست ندارد و از كلنجار رفتن با شخصيت فيلم، لذت مي برد. او كه بر صحنه تئاتر «برادوي» بارها درخشيده است، قالب جديدي به نقش هاي تكراري مي بخشد و آن ها را از كليشه شدن دور مي كند.در سال ١٩٩٠، «هافمن» با ايفاي نقش «شيلوك» در نمايش نامه «تاجر ونيزي» «ويليام شكسپير»، نامزد جايزه «توني» شد. بسياري از آثار سينمايي، با حضور «هافمن» و بازي تاثيرگذار او، درخشيده اند. بازي هاي تحسين برانگيز او در فيلم هاي «كابوي نيمه شب»، «توتسي» ، «مرد باراني» ، «كريمر عليه كريمر» مورد استقبال منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. نام او در كتاب ركوردهاي گينس به عنوان تنها بازيگري كه توانست در يك فيلم- با عنوان «بزرگمرد كوچك» ساخته شده در سال ١٩٧٠- شخصيتي را از سن ١٧ سالگي تا ١٢١ سالگي به تصوير بكشد، ثبت شد.مجله« اينترتينمنت ويكلي» وي را به عنوان بيست و هشتمين ستاره تاريخ سينما انتخاب كرد. مجله «نيوزويك» نيز به تازگي با انتشار مطلبي درباره ٥ فيلم مشهور او به نكاتي اشاره كرده است كه بي ترديد مطالب آن براي علاقه مندان وي خواندني خواهد بود.


كابوي نيمه شب (١٩٦٩)


بزرگ ترين موهبت بازيگري «داستين هافمن» در تعهد كامل او به شخصيتي كه قرار است بازي كند، خلاصه مي شود. او فقط بازي نمي كند، بلكه با گوشت و پوستش در جلد شخصيت ها مي رود. او هرگز مانند «راتسوريزو» در فيلم «كابوي نيمه شب»- نقشي كه براي آن نامزد اسكار شد- در جلد هيچ شخصيتي فرو نرفت. شايد هرگز ديگر فرصت تكرار ساخت چنين فيلمي پيش نيايد، نه فقط به دليل مضمون جنجالي اش، بلكه به اين علت كه استوديوها از سرمايه گذاري روي چنين فيلمي به شدت مي هراسند.


 فارغ التحصيل (١٩٦٧)


«وارن بيتي» و «رابرت ردفورد» هر ٢ براي ايفاي نقش «بنجامين براداك» در فيلم «فارغ التحصيل» در نظر گرفته شده بودند.
امري كه اين فيلم را «فيلم هافمن» كرده، كيفيت بازي و هنر اوست. خيلي سخت است كه بتوانيم «بيتي» يا «ردفورد» را در مقابل «آن بنكرافت» قرار دهيم. هافمن، براي «پايان خوش» اين فيلم، يك علامت سوال بزرگ قرار داد.

 

 همه مردان رئيس جمهور (١٩٧٦)


«هافمن» به هر نقشي كه ايفا مي كند، روح مي دهد. او و «رابرت ردفورد» در جريان جاسوسي «واترگيت» قرار گرفتند و تماشاگر بايد از ميان من و من هاي «هافمن» دريابد ماجرا از چه قرار است. هافمن را در طول فيلم هرگز در حال راه رفتن نمي بينيم. او در تمام طول فيلم مي دود، به اينجا و آنجا سرك مي كشد و هرگز آرام و قرار نمي گيرد. «كارل برنستاين»- با بازي وي- نه فقط تشنه حقيقت است بلكه اگر به حقيقت دست نيابد، جانش به خطر مي افتد. گويي آخرين دستاويز او در زندگي فرجام اين پرونده است.

 

سگ هاي پوشالي (١٩٧١)


به هنگام نمايش فيلم، «پائولين كيل» منتقد سرشناس، اين اثر را نخستين فيلم آمريكايي كه هنر فاشيستي را اشاعه مي دهد، توصيف كرد، كسي هم جرات مخالفت با «كيل» را نداشت. در اين فيلم «هافمن» شخصيتي دارد كه گويي كارگردان، او را نه به دليل حس همذات پنداري تماشاگر، بلكه به دليل اين كه حتي در نقش هاي منفي دوست داشتني جلوه مي كند، برگزيده است.


توتسي (١٩٨٢)


«هافمن» در اين فيلم كمدي چنان درخشيد كه موسسه فيلم آمريكا اين اثر را پس از فيلم مشهور «بعضي ها داغشو دوست دارند»، به عنوان بهترين كمدي تاريخ سينماي آمريكا، انتخاب كرد. هافمن در اين فيلم در نقش «مايكل دورسي» درخشيد و طيف عظيمي از مشتاقان سينما را شيفته خود كرد

۱۲ آبان ۱۳۸۶

لي ‌يونگ آئي

 بازيگر 36 ساله نقش يانگوم در مجموعه جواهري در قصر

جمعه شب‌ها از شبكه دوم تلويزيون مجموعه‌اي پخش مي‌‌شود به نام (جواهري در قصر) كه طرفداران زيادي را پاي جعبه جادويي كشيده است، مي‌خواهيم در اين شماره از نقش اول، اين مجموعه يعني (يانگوم) برايتان بنويسيم، او كيست؟ كجا به دنيا آمده و يك بيوگرافي از زندگي‌اش...

(لي‌يونگ آئي) بازيگر 36 ساله نقش (يانگوم)، يك هنرپيشه معروف و خوشنام كره‌جنوبي است كه در 31 ژانويه سال 1971 در سئول متولد شد. يونگ آئي در كشورهاي شرق و جنوب شرقي آسيا طرفداران زيادي دارد و به همين‌‌خاطر به (بانوي اكسيژن) نيز معروف است.

لي‌يونگ آئي به خاطر معصوم بودنش و بازي در سريال (جواهري در قصر) به اوج شهرت رسيده و بارها به كشورهايي همچون هنگ‌كنگ، تايوان، ژاپن و سنگاپور دعوت شده است و استقبال از وي به حدي بوده كه اين كشورها مجبور شدند برنامه مصاحبه‌ او را در بزرگ‌ترين سالن‌هاي خود برگزار كنند. لي‌يونگ‌آئي علاوه بر بازيگري در امور خيريه نيز فعاليت دارد. او در سال 1997 به عنوان سفير NGO به اتيوپي سفر كرد تا فقر و بيماري آن‌جا را از نزديك ببيند و در سال 1999به صحراي تار در هندوستان رفت تا با پايين‌ترين قبايل آن كشور ملاقات كند.
يونگ‌آئي در سال 2006 تجارب خود و خاطراتش از اين دو سفر را در كتابي تحت عنوان (ويژه‌ترين عشق) چاپ كرد و تمام درآمد حاصل از آن را صرف امور خيريه كرد. از سال 2004 كه يونگ آئي سفير يونيسف شد، بارها به ساخت مدرسه و بيمارستان كمك كرد و يك مدرسه دخترانه هم به اسم او در چين شروع به كار كرد.
او در كتاب خود كه در سال 2006 به چاپ رساند، از شرح و حال زندگي و چگونه هنرپيشه شدنش مطلب نوشت.او مي‌گويد: براي اولين‌بار در سال 1991 در يك آگهي تبليغاتي شكلات شركت كرد و بعد تصميم گرفتم در رشته بازيگري ادامه تحصيل دهم. وي مشكل‌ترين نقش خود را بازي در سريال جواهري در قصر و نقش (دائه يانگوم) و پس از آن نقش كاملا متفاوت در فيلم (همدردي با خانم ونجنس) مي‌‌داند. او مي‌‌گويد: هرگز نمي‌‌خواهم يك حس از زندگي من بيرون برود و آن بازي با تمام وجود است.لي‌يونگ آئي در سال 2005 و در فستيوال فيلم اژدهاي آبي، برنده جايزه بهترين هنرپيشه زن و در سال 2006 به خاطر بازي در فيلم (همدردي با خانم ونجنس) برنده جايزه هنري (بك‌سنگ) شد.او مدتي مدل تبليغاتي شركت LG شد و در ژانويه سال 2007 به‌خاطر موفقيت در جلب مشتري از سوي اين شركت نشان افتخار دريافت كرد. لي‌يونگ آئي سرگرمي‌هاي خاص خود را دارد كه از جمله مي‌‌توان به علاقه او به آواز‌خواني، شنا، اسب‌سواري و نواختن پيانو اشاره كرد. در ضمن او به زبان‌هاي كره‌اي، انگليسي و آلماني تسلط كامل دارد.

يك افسانه

جواهري در قصر، در سال 2003 براي شبكه MBC در كره‌جنوبي ساخته شد. اين سريال گاه با نام‌هاي (يانگوم بزرگ) يا (دائه يانگوم) در كشورهاي مختلف پخش شده و 54 قسمت مي‌باشد. ساخت و توليد اين سريال مدت يك سال طول كشيد كه البته براي يك سريال طولاني، زمان كوتاهي است. اين سريال بر اساس زندگي يك شخصيت تاريخي در زمان سلسله )goseon( است و درباره اولين پزشك زن سلطنتي اين خاندان ساخته شده است.
نام واقعي سريال كه به گفته خود كره‌اي‌ها بر اساس يك داستان واقعي ساخته شده، (دايي يانگ گيوم) است به معني (يانگوم بزرگ.) موضوع اصلي اين سريال درباره پشتكار يانگوم مي‌‌باشد كه در كنار آن فرهنگ سنتي كره‌جنوبي و انواع غذاها و روش پخت آنها و طب سنتي اين كشور به خوبي به نمايش درآمده است. داستان جواهري در قصر در سال‌هاي بين 1494 و 1544 ميلادي رخ مي‌‌د‌هد. آغاز سريال زماني است كه ملكه مادر وقت، به دستور امپراطور و توسط يك گروه از افسران گارد مسموم مي‌‌شود. در زمان بازگشت براي يكي از افسران به نام (سوچون سو) اتفاقي رخ مي‌‌دهد، ولي به وسيله يك راهب نجات مي‌‌يابد. راهب به افسر مي‌‌گويد كه سه زن در زندگي او نقش مهمي دارند. اول زني كه اين افسر سبب مرگ او مي‌‌شود. دوم زني كه او جانش را نجات مي‌‌دهد، اما در آخر باز هم موجب مرگ او مي‌‌شود و سوم زني كه عامل مرگ افسر است، ولي جان انسان‌هاي بسياري را نجات خواهد داد. بعدها مشخص مي‌‌شود كه اين سه زن، ملكه مادر، مادر يانگوم و خود او هستند. از سوي ديگر (بانو پارك)، بانوي آشپزخانه سلطنتي به چشم خود مي‌‌بيند كه (بانو چويي) سم را در غذاي ملكه مادر ريخته است، ولي خدمه آشپزخانه سلطنتي او را متهم به دزدي مي‌‌كنند و به او سم مي‌‌خورانند، اما بانو پارك توسط (بانو هن) كه پادزهر را با سم مخلوط كرده نجات مي‌‌يابد و سپس توسط افسر سو كه از قصر رفته است، فراري داده مي‌‌شود. آن دو به‌طور پنهاني در يك دهكده ازدواج مي‌‌كنند و صاحب دختر باهوشي به نام يانگوم مي ‌‌شوند.
چند سال بعد يانگوم كه كوچك و ناآگاه بود، به همه مي‌‌گويد پدرش افسر گارد سلطنتي بوده و همين صحبت‌ها باعث مي‌‌شود كه مامورين او را پيدا كنند. يانگوم و مادرش فرار مي‌‌كنند، اما مادر يانگوم كه به سختي زخمي شده است، از دنيا مي‌‌رود.مادر در لحظات پاياني عمرش آرزوي خود را به يانگوم چنين گفت: (دوست دارم بانوي اول آشپزخانه سلطنتي شوي و بي‌‌عدالتي و ظلمي كه به من شده است را در كتاب مخصوص بانوان دربار به ثبت برساني.)
بالاخره يانگوم وارد قصر شد و با نبوغ و استعداد درخشاني كه داشت به پيشرفت‌هاي جالبي هم دست پيدا كرد.
او دستيار (بانو هن) از بهترين دوستان مادرش مي‌‌شود و به او كمك مي‌‌كند تا بانوي اول آشپزخانه شود.
توطئه‌هاي بانو چويي و بردارزاده‌اش (گيوم يونگ) باعث مي‌‌شود كه بانو هن و يانگوم به يك جزيره تبعيد شوند. در آن جزيره يانگوم، (بانو هن) را از دست مي‌‌دهد، ولي با زني به نام (يانگ دوك) آشنا مي‌‌شود كه يك پزشك معروف است. خيلي‌ها معتقدند يانگوم اولين پزشك سلطنتي در تاريخ كره است، ولي خيلي‌ها بر اين عقيده‌اند كه (دائه يانگوم) فقط يك نام افسانه‌اي است. شخصيتي كه از نام چند پزشك زن دربار كره‌جنوبي گرفته شده است. البته (دائه)DAE( ) يك لقب به معناي (بزرگ) است كه امپراطور در آينده به يانگوم خواهد داد.

تنوع غذاهاي كره‌اي

نوع غذاهاي كره‌اي و تركيب آنها به آب و هواي آن كشور مرتبط است. اين كشور زمستان‌هاي بسيار سردي دارد و از حدود قرن هفتم تاكنون كره‌اي‌ها به اين فكر افتاده‌اند كه سبزيجات را جزء اصلي غذاي خود كنند. آنها سبزيجات عمل آمده (نمك سود شده) خود را (يومجانگ) مي‌نامند و حتي در طول زمستان كه سبزيجات به سختي يافت مي‌شوند، غذاي اصلي آنها را تشكيل مي‌دهند. آماده‌سازي مواد غذايي در آشپزي كره‌اي از قديم اهميت بسياري داشته است و حتي امروزه نيز با وجود آپارتمان‌ها و آشپزخانه‌هاي مجهز، باز هم سبزيجات نمك سود شده را در خانه نگهداري مي‌كنند. يكي از مهم‌ترين غذاهاي كره‌اي كه پس از پخش سريال جواهري در قصر، در كشورهاي همسايه از جمله فيليپين رواج پيدا كرد و مورد استقبال قرار گرفت (كيم چي) نام دارد. ماده اصلي اين غذاي اصيل كره‌اي كلم و سبزيجات نمك سود شده و ترش شده است كه از قرن دوازدهم وارد برنامه غذايي مردم اين كشور شده. تربچه، خيار و قارچ از ديگر مواد اين غذا هستند. كره‌اي‌ها مي‌گويند تا قرن هفدهم 11 نوع (كيم چي) پخته مي‌شده و در برخي از آنها به جاي سبزيجات از ميوه‌جات و ماهي استفاده مي‌شده است. پس از پخش سريال جواهري در قصر، علاقه به غذاهاي كره‌اي بيشتر شد، به طوري كه توريست‌هايي كه از كشورهاي ديگر شرق آسيا به كره‌جنوبي مي‌روند، به دنبال چشيدن مزه اين غذاها هستند.
چندي پيش نمايشگاه غذاهاي سلطنتي كره‌جنوبي در شهر Bexco افتتاح شد. در اين نمايشگاه انواع غذاهاي ويژه دربار كره‌جنوبي در معرض ديد علاقه‌مندان و به ويژه شركت‌كنندگان در اجلاس اپك كه در اين شهر برگزار شده بود، قرار گرفت. يك خبرنگار تايواني كه از اين نمايشگاه ديدن كرده است، مي‌گويد: ( )ttock(كيك برنج) بسيار خوشمزه است و طريقه پخت آن نيز خيلي جالب مي‌باشد، زيرا از لوبياي قرمز و برنج به هم نچسبيده درست مي‌شود. از ديگر غذاهاي خوشمزه اين جا (توك بوكي) سلطنتي است. اين غذا مخلوط كيك برنج و سبزيجات به علاوه گوشت آغشته به سس سويا و گريل شده، همراه با قارچ است. در واقع اين غذا نوعي اسنك (تنقلات) كره‌اي شيرين و ادويه‌دار با سس فلفل قرمز است. اين خبرنگار مي‌افزايد (از وقتي سريال جواهري در قصر در تايوان پخش شد، مردم علاقه‌مند به غذاهاي كره‌اي شدند.
بايد بگويم هماهنگي بين مصرف سبزيجات و گوشت در برنامه غذايي آنها جالب توجه است.) يكي از برگزاركنندگان اين نمايشگاه مي‌گويد: امپراطورهاي اين كشور به غذا اهميت زيادي مي‌دادند. آنها با مصرف غذاهاي رنگارنگ مي‌فهميدند مردم چه مي‌خورند و محصولات آن سال خوب بوده يا نه. امپراطور روزي پنج وعده غذا مي‌خورد كه دو تا از آنها در ساعت ده صبح و پنج بعدازظهر سرو مي‌شده‌ و به آن (سورا) مي‌گفتند.
در وعده‌هاي (سورا) 12 ظرف غذاي مختلف و يك كاسه برنج سرو مي‌شده و در كنار آن يك ظرف (كيم چي) و چند نوع شوربا نيز قرار داشته است. غذاهاي پادشاه هميشه در كاسه‌هاي نقره و قاشق و چوب‌هاي مخصوص سرو مي‌شد و اين ظروف به گونه‌اي ساخته شده بودند كه اگر در غذا زهر ريخته مي‌شد، رنگ آنها تغيير مي‌كرد

۱۰ آبان ۱۳۸۶

آنتوني كويين

نگاهي به كارنامه بازيگري آنتوني كويين
آن چه هاليوود را در يك قرن گذشته همچنان هيجان انگيز و كانون روياپردازي هاي سينما نگاه داشته، ابرستارگاني است كه با شور و ذوق و هنر خود، ميلياردها تماشاگر سينما را طي سال ها و دهه ها مفتون جذابيت هاي خود كردند از «همفري بوگارت»، «كلارگ گيبل» و «ارول فلين» در عصر طلايي هاليوود گرفته، تا «مارلون براندو»، «كري گرانت»، «گريگوري پك» در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم و «پل نيومن»، «رابرت ردفورد»، «آل پاچينو»، «تام كروز» و «برادپيت» تا به امروز، در اين ميان «آنتوني كويين» از بزرگ ترين و پرشورترين ستارگان هاليوود بوده است. مردي كه از واكس زدن در خيابان ها در دوران كودكي به اوج شهرت و ثروت رسيد. وي شناخته شده ترين بازيگر هاليوود، در مناطق مختلف جهان طي نيم قرن اخير محسوب مي شود كه نقش هاي متنوع و گوناگوني را در سينما نيز ايفا كرده است.
«آنتونيو رودلفو اوكساكا كويين» ٢١ آوريل ١٩١٥، در «چي هواهوا»ي مكزيك به دنيا آمد. آنتوني كودكي بسيار باهوش و سرشار از ذوق و ابتكار بود، هرچند فقر شديد موجب شد تا او در سنين كودكي به واكس زدن در خيابان ها روي آورد و سپس در پارك ها با گرفتن مبلغ اندكي چهره رهگذران را روي كاغذ طراحي كند.به نوشته «ويكي پديا» هنگامي كه آنتوني ١١ سال سن داشت، تراژدي زندگي اش روي داد. پدرش در نتيجه برخورد با يك خودرو در مقابل منزلش كشته شد. از آن پس آنتوني پس از پايان ساعات مدرسه، براي امرار معاش خانواده به كارهاي گوناگون مي پرداخت. پيش از ١٨ سالگي آنتوني كويين مشاغلي را چون كار در مزرعه، روزنامه فروشي و رانندگي تاكسي تجربه كرد. او همچنين گاه براي به دست آوردن پول به مسابقه بوكس روي مي آورد. در سال هاي پاياني دبيرستان او نزد «فرانك لويد رايت» معمار سرشناش لس آنجلس به كارآموزي پرداخت.
او آنتوني جوان را به مدرسه بازيگري فرستاد تا قدرت بيان خود را تقويت كند. در كلاس هاي بازيگري آنتوني كويين استعداد شگرف خود را به نمايش گذاشت و پس از دريافت پيشنهادي ٨٠٠ دلاري براي حضور در يك نمايش، زندگي حرفه اي يكي از ابربازيگران تاريخ هاليوود آغاز شد.در سال هاي مياني دهه ١٩٣٠، آنتوني كويين به عنوان بازيگر قراردادي استوديوها مجبور بود در هر نقشي كه به وي واگذار مي شود، حضور يابد. عمده نقش هاي او در آن سال ها، نقش گنگسترها، مكزيكي هاي شرور، سرخپوست ها و شخصيت هاي مافيا بود.طي سال هاي دهه ١٩٤٠ آنتوني كويين خسته و دلزده از نقش هاي كم اهميت خود در عرصه سينما، جذب تئاتر «برادوي» در نيويورك شد. وي با هدايت «اليا كازان» كارگردان سرشناس تئاتر و سينما و در كنار غولي چون «مارلون براندو»، استعدادهاي دست كم گرفته شده خود را به نمايش گذاشت. سال ١٩٥٢ «اليا كازان» با بهره گيري از بازي «مارلون براندو» و «آنتوني كويين» فيلم «زنده باد زاپاتا» اثر جاودان خود را خلق كرد. اين فيلم نقطه عطفي در كارنامه حرفه اي آنتوني كويين بود. وي نقش برادر «اميليانو زاپاتا» را ايفا مي كرد. نقش آفريني شورانگيز آنتوني كويين در اين فيلم ضمن به ارمغان آوردن اسكار بازيگر مكمل براي وي، او را در حد يك ستاره سينما مطرح كرد. كويين در فيلم «زنده باد زاپاتا» در صحنه هاي مشترك خود با «مارلون براندو»، نه تنها در برابر اين ابربازيگر هاليوود كم نمي آورد، بلكه در لحظاتي نيز بازي وي را زير سايه خود قرار مي دهد. سال ١٩٥٣ آنتوني كويين به ايتاليا رفت و در دوران اوج رونق سينماي اين كشور، در فيلم «جاده» شاهكار «فدريكو فليني» ايفاگر نقش يك پهلوان دوره گرد خشن، بي ظرافت و دمدمي مزاج بود. ايفاي نقش در فيلم «شور زندگي» در سال ١٩٥٦ دومين اسكار بازيگر مكمل را براي آنتوني كويين به ارمغان آورد. اين فيلم شرح حال زندگي «ونسان ونگوگ» نقاش سرشناس هلندي (با نقش آفريني كرك داگلاس) است. در اين فيلم آنتوني كويين در نقش «گوگن» نقاش سرشناس فرانسوي حضور يافت. نكته جالب، حضور ٨ دقيقه اي آنتوني كويين در اين فيلم و در عين حال كسب جايزه اسكار است. در سال هاي نخست دهه ١٩٦٠ آنتوني كويين به بازيگري توانمند و سرشناس مبدل شد.سال ١٩٦١ او در فيلم «توپ هاي ناوارون» در كنار «گريگوري پك» ايفاگر نقش يك عضو نهضت مقاومت يونان در سال هاي جنگ جهاني دوم بود. يك سال بعد نيز در فيلم هاي «مرثيه اي براي يك بوكسور سنگين وزن» و «لارنس عربستان» حضور درخشاني داشت. در همين سال آنتوني كويين در فيلم «باراباس» حضور يافت. در سال ١٩٦٤ آنتوني كويين با حضور مبهوت كننده و شورانگيزش در «زورباي يوناني»، به نقطه اوج كارنامه بازيگري خود رسيد. منتقدان و نويسندگان سينمايي، بازي آنتوني كويين را در فيلم «زورباي يوناني» از بهترين و مهم ترين نقش آفريني ها در تاريخ سينما مي دانند. وي به خاطر بازي در اين فيلم نامزد دريافت اسكار شد.در دهه ١٩٧٠ آنتوني كويين با دقت بيشتري نقش هاي خود را انتخاب مي كرد. انتخاب هاي درست و توانمندي چشمگير، موقعيت كويين را هم چنان به عنوان ستاره اي مطرح در جهان سينما حفظ كرد. سال ١٩٧٧ او در فيلم «محمد رسول ا...» اثر مطرح و موفقي درباره ظهور اسلام حضور يافت. فيلم در بيابان هاي ليبي وتوسط «مصطفي عقاد» تهيه كننده سوري تبار هاليوود ساخته شد. گفته مي شود شرط ساخت اين فيلم در خاك ليبي از سوي سرهنگ معمر قذافي رهبر اين كشور، ساخت اثري درباره عمرمختار با نقش آفريني «آنتوني كويين» بوده است.در سال ١٩٨٣ آنتوني كويين مشهورترين نقش خود را در دوران فعاليت حرفه اي اش اين بار به روي صحنه تئاتر اجرا كرد. وي در اين سال، نمايش موزيكال «زورباي يوناني» را ٣٦٢ بار روي صحنه اجرا كرد. در اواخر دهه ١٩٨٠ و اوايل دهه ١٩٩٠ روند فعاليت هاي حرفه اي آنتوني كويين به تدريج كند شد. در سال ١٩٨٩ او در فيلم «انتقام» ساخته «توني اسكات» برابر «كوين كاستنر» ستاره آن سال هاي هاليوود حضور درخشاني داشت. وي سال ١٩٩١ در فيلم «تب جنگل»، سال ١٩٩٣ در «آخرين قهرمان اكشن»، سال ١٩٩٤ در سريال «هركول» -در نقش زئوس- و سال ١٩٩٥ در فيلم «گام زدن در ابرها» حضور يافت. «كويين» سال هاي پاياني عمرش را در ويلاي شخصي خود در «بريستول» رود آيلند پشت سر گذاشت. سال ٢٠٠١ وي در سن ٨٦ سالگي در بيمارستاني در بوستون به سبب ابتلا به ذات الريه و نارسايي تنفسي درگذشت.
آنتوني كويين فردي صريح، ساده و درستكار بود. چهره او بازتاب احساسات گاه متناقض درونش و چشم هاي او در لحظاتي بازتاب خشمي شديد و ترسناك بود كه در لحظاتي نيز از احساسات عميق او حكايت مي كرد. «تام رابرتس»، منتقد سرشناس درباره او چنين مي گويد: «آنتوني كويين» از همان اولين حضورش در عرصه سينما، جوهره بازيگري غريزي و بسيار پرتوان خود را به نمايش گذاشت. اين توانايي طي ٥ دهه حضور پربار وي در عرصه سينما همواره به چشم مي خورد از هنگامي كه آنتوني به عنوان جواني جذاب پا به هاليوود گذاشت تا سال هاي پاياني عمرش كه به گفته «نيويورك تايمز»چهره كاريزماتيك سينماي آمريكا محسوب مي شد.
مي گويند كه...
" هنگامي كه آنتوني كويين نوجواني بيش نبود تحت عمل جراحي زبان قرار گرفت تا لكنت وي برطرف شود. پس از آن نيز به يك مدرسه بازيگري در لس آنجلس رفت تا فن بيان بياموزد. او شهريه اين كلاس را با پاك كردن شيشه كلاس ها و تي كشيدن زمين مي پرداخت.
- كمتر بازيگري در تاريخ سينما به اندازه آنتوني كويين در نقش قوميت هاي مختلف و متفاوت ظاهر شده است. از نقش سرخپوست ها گرفته تا دن هاي مافيا و از روساي قبايل هاوايي و آزادي خواهان فيليپيني گرفته تا چريك هاي چيني و شيوخ عرب.
" پس از مرگ آنتوني، آسوشيتدپرس در مطلبي درباره وي چنين نوشت: زندگي آنتوني كويين مصداق اين جمله است: «گرسنگي كشيدن، جستجو كردن، يافتن و تسليم نشدن».
" از آنتوني كويين ١٣ فرزند به جا ماند. او پدر ٩ پسر و ٤ دختر از ٦ همسرش بود. فرزند اول او «كريستوفر» هنگامي كه تنها ٤ سال سن داشت در بركه اي نزديك خانه خفه شد. مرگ او تاثير زيادي بر روحيه آنتوني كويين گذاشت و به گفته نزديكانش تا سال ها با يادآوري خاطره او بي اختيار مي گريست.
آنتوني كويين به شدت به فرزندانش علاقه داشت. به گفته دوستانش، وي تمام فرزندانش را عاشقانه دوست داشت و آن ها را تحسين مي كرد.
" «جينالولو بريجيدا»، ستاره سرشناس سينماي ايتاليا در دهه ١٩٥٠ و هم بازي آنتوني كويين در فيلم «گوژپشت نتردام»، درباره وي مي گويد: آنتوني كويين يكي از استثنايي ترين بازيگراني است كه تاريخ سينما به خود ديده است. از او فروتني، كم توقع بودن و مبارزه را آموختم. زندگي را دوست داشت و تا لحظه مرگش با لذت و اشتياق تمام از آن بهره گرفت.
تك گويي هاي آنتوني كويين
- من شيفته فرانك لويد رايت (استاد و پدر معنوي آنتوني كويين) بودم. او بزرگ ترين انساني بود كه در تمام عمرم ديدم.
- نمي دانم .گمان مي كنم پدر خوبي باشم، چرا كه به شدت نگران آينده فرزندانم هستم.
- من پدرم را در سن ١١ سالگي از دست دادم و در طول زندگي ام همواره به دنبال پدر از دست رفته ام بوده ام. دلم براي او به شدت تنگ شده است.
- در كودكي آرزوهاي بزرگي داشتم. نتوانستم آرزوهاي آن كودك را برآورده كنم اما او را به نحوي راضي كردم.
- در اروپا يك بازيگر، هنرمند محسوب مي شود. اما در هاليوود اگر يك بازيگر كار نكند، موجودي زايد و منفور خواهد بود.
- والدين ما هميشه در كنارمان نيستند. من هم روزي فرزندانم را ترك خواهم كرد.

داریوش ارجمند

متولد 1323
- با بازی در فیلم ناخدا خورشید ساخته ناصر تقوایی به سینما آمد و با دریافت سیمرغ بلورین بهتری بازیگر نقش اول مرد از پنجمین جشنواره فیلم فجر جای خود را به عنوان یک بازیگر خوب و قابل قبول تثبیت کرد.

در دهه شصت بازیهای ماندگاری از خود به جای گذاشت:
- در فیلمهای کشتی آنجلیکا ، جستجوگر ، پرده آخر توانا و قدرتمند ظاهر شد. در دهه هفتاد اما کم کار بود. بازی معرکه اش در سه فیلم ماندگار آدم برفی ، اعتراض و سگ کشی نشان از توانایی های او دارد. به شرطی که کارگردانی حرفه ای او را هدایت کند.
- دریافت سیمرغ بلورین بهتری بازیگر نقش دوم مرد از نوزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در نقش کوتاهی در فیلم سگ کشی آخرین تقدیر از او بود.
- داریوش ارجمند در زمینه اجرا هم توانا نشان داده است. اولین بار اجرای نشست نقد و بررسی مجموعه تلویزیونی امام علی (ع) را با مهارت هر جه تمام تر بر عهده گرفت و بعدها در یک برنامه تلویزیونی پای ثابت اجرا شد.
- داریوش ارجمند یک سخنور چیره دست نیز هست.

......................................................

مجموعه آثار:

- ناخدا خورشید (ناصر تقوایی، 1365)
- پاییزان (رسول صدرعاملی، 1366)
- کشتی آنجلیکا (محمدرضا بزرگ نیا، 1367)
- سفر عشق (ابوالحسن داودی، 1367)
- جستجوگر (محمد متوسلانی، 1368)
- تیغ آفتاب (مجید جوانمرد، 1369)
- پرده آخر (واروژ کریم مسیحی، 1369)
- قربانی (رسول صدرعاملی، 1370)
- ناصرالدین شاه آکتور سینما (محسن مخملباف، 1370)
-آدم برفی (داود میرباقری، 1373)
- زمین آسمانی (محمدعلی نجفی، 1373)
- هبوط (احمدرضا معتمدی، 1374)
- فرار مرگبار (تورج منصوری، 1374)
- هفت سنگ (عبدالرضا نواب صفوی، 1375)
- شور زندگی (فریال بهزاد، 1377)
- اعتراض (مسعود کیمیایی، 1378)
- مسافر ری (داود میرباقری، 1379)
- سگ کشی (بهرام بیضایی، 1379)
- تب (رضا کریمی، 1381)
- ازدواج به سبک ایرانی (حسن فتحی، 1383)
- قاعده بازی (احمدرضا معتمدی، 1385)
- شاهزاده ایرانی محمد نوری زاد، 1385)
- رئیس (مسعود کیمیایی، 1385)

مجموعه های تلویزیونی:
- بسوی افتخار (مجموعه، سیروس مقدم، 1377)
- پلیس جوان (مجموعه، سیروس مقدم، 1380)

......................................................

جشنواره ها و جوایز:

- برنده لوح زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد از پنجمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم ناخدا خورشید - 1365
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از هشتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم جستجوگر - 1368
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از هجدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم اعتراض - 1378
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از نوزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم سگ کشی - 1379
- کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از پنجمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم سگ کشی - 1380
- چهارمین بازیگر نقش اول مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان سینمایی برای بازی در فیلم اعتراض - 1379
- دومین بازیگر نقش مکمل مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان سینمایی برای بازی در فیلم سگ کشی - 1380

درباره فیلم "امتیاز نهایی" اثر وودی آلن

سينماي وودي آلن علي رغم ظاهر مفرحش همواره تماشاگر را به فكر وا مي دارد، چنان كه به نظر مي رسد اين دعوت به تامل بخشي جدايي ناپذير از تفريح عمومي تماشاي آثار او باشد. در همان نگاه نخست، تيپ مركزي قريب به اتفاق فيلم هاي آلن بسيار قابل توجه است؛ مردي امل و ساده لوح اما خوش قلب كه در برخورد با زني قدرتمند و شهواني مي خواهد به هر ترتيبي متقابلا او را اغوا كند و عموما اتفاقاتي پيش رويش قرار مي گيرد كه به موقعيتي كميك مي انجامد. آلن اين تيپ مركزي را نه به عنوان يك دلقك، كه در حقيقت براي اشاره اي سمبليك به رويارويي انسان در هيات شهروندي كاملا معمولي، كسي كه طبيعتا لازم نمي بيند همه چيز را تمام و كمال بداند و يا تجربه كند، در مواجهه با سيستم فريب كار و قدرتمند جامعه ي مصرفي بکار مي گیرد. وودي آلن، به مثابه يكي از جدي ترين منتقدين اجتماعي امروز آمريكا، مطلقا در جايگاهي نازل تر از نظريه پردازان بزرگي همچون فيليپ راث قرار ندارد. خود می گوید بخش مهمي از موفقيت و ديده شدن آثارش را به تماشاگران اروپايي فيلم هايش مديون است، اما علل اين علاقه ي وافر - به خصوص در فرانسه - نمي تواند تنها در همگرايي ديد معترض او با غرض ورزي هميشگي اروپايي ها در مقابل فرهنگ نوپاي آمريكا خلاصه شود.ا

فردريش دورنمات نمايش نامه نويس سوئيسي در مصاحبه اي مي گويد:"خوش بين نيستم كه تراژدي در روزگار ما توان پرداخت درد ها و رنج هاي انسان معاصر را داشته باشد، و اتفاقا شايد كمدي تنها قالبي ست كه با خشونت اين دوره در تناسبي كامل قرار مي گيرد." وودي آلن اين قالب را به عنوان زير بناي تمامي آثارش برمي گزيند و به نقد جامعه اي مي پردازد كه گويا فقط با نگاهي كميك مي توان به خواب خرگوشي اش نگريست، نگاهي بسيار تند و تيزتر و عميق تر از آنچه كه در بسیاری از فيلم هاي روشنفکر نمای امروز آمریکا ديده مي شود. آلن زندگي را بسيار تراژيك مي بيند اما تراژدي را ناتوان از بازگويي آن، تحمل رنج را با هر برهاني عبث مي داند، تاريخ را تكراري باطل مي انگارد وحتي در مورد بزرگترين فجايع بشري كمترين موضعي اتخاذ نمي كند. او در "امتیاز نهایی" شايد به كامل ترين و گزنده ترين شكل به سراغ اين دغدغه ي هميشگي رفته و به خوانش نقادانه ي تفكر داستايوفسكي پيرامون رنج و رستگاري، در يكي از شاخص ترين آثار او "جنايت و مكافات" مي پردازد. به اين ترتيب شايد بتوان"امتياز نهايي" را اقتباسي آزاد از اين رمان دانست، كه البته به شيوه ي خاص آلني صورت پذيرفته است.ا

***

ا"تضاد" به عنوان دروني ترين وجه آثار آلن در اين فيلم نيز نقشي تعيين كننده دارد. اين تضاد - همچون هميشه - غالبا در كارآكترها ديده مي شود و به گونه اي پيش مي رود كه به وارونه ساختن نتايج اتفاقات منجر شود. آنچه در ا"امتياز نهايي" بسياري از اين عناصر متضاد را شكل مي بخشد مقوله ي تعريف ناپذير "شانس" و اهميت طنزآميز آن در تعيين سرنوشت است (همان چيزي كه در مركز توجه تراژدي نيز قرار مي گيرد). در نيمه ي ابتدايي فيلم، وقتي تماشاگر كاملا به يقين رسيده كه همان قصه ي هميشگي"زن اغواگر" را پيش رو دارد كه به فروپاشي زندگي آرام و آسوده ي مردي سبك سر و همسر مهربان و وفادارش دامن مي زند، يكبار با اجراي نقشه ي عجيب كريس، و بار ديگر در پايان فيلم وقتي او بر اثر اشتباه ابلهانه ي پليس معجزه آسا (وحتي خنده آور) نجات پيدا مي كند، غافلگير مي شود. هر دو غافلگيري با منطق شخصيت ها و موقعيت هايي كه در فيلم بنا شده در تطابق كامل است، اما همچنين نقشه ي كريس بسيار عجولانه طراحي شده و ناشيانه نيز اجرا مي گردد، كارآگاه پليس تا يك قدمي اثبات اتهام او پيش مي رود، ولي كريس صرفا با خوش شانسي جان سالم به در مي برد. "شانس" نقطه ي ثقل مضموني فيلم است كه در بطن خود ماهيتي دوگانه و "متضاد" دارد، و هم در "بازي" كه از ديگر مضامين مركزي فيلم به شمار مي آيد اهميتي دو چندان مي يابد. "بازي" در بسياري از مهمترين فيلم هاي تاريخ سينما محور وقايع و ماجراها بوده است، این بازی ها عموما از دو دسته ی کلی بوده اند؛ یا یک بازی به خصوص محمل بسیاری اتفاقات می شده وخاصيتي صرفا مضموني داشته، یا اصلا شكل فیلم ساختار يك بازي را به خود گرفته است. اين فيلم ها يك سوال اساسي را مطرح مي كنند: آیا تمامی آنچه هستي و حيات نام گرفته خود یک "بازی" نیست؟ آلن در "امتياز نهايي" اين بازي را بسيار شبيه به تنيس مي بيند، توپ همواره در حال برخورد به تور است و تنها با فاصله ای اندک از این سو یا آن سو سرنوشت رقم می خورد؛ برنده يا بازنده.ا

كريس تنيسور حرفه اي ايرلندي كه خود را در ميان اعيان خوش پوش لندني يك دهاتي فقير مي پندارد، در بدو آشنايي با كلوئي اشراف زاده از ميل خود براي پيشرفت سريع مالي سخن مي گويد. بي صبري كودكانه ي او براي تحقق بخشيدن به اين آرزو ارتباط مستقيمي مي يابد با بازي"تهاجمي" اش با نولا و شهوت بارگي افسار گسيخته ي او كه پير زن همسايه، معشوقه و حتي فرزند خودش را نيز قرباني مي كند. در حقيقت مي توان گفت تمامي خصوصيات و ويژگي هاي موقعيت استثنائي كريس منطق كلي حوادث فيلم را شكل مي دهند، و تمامي راهي كه او از ابتدا تا انتهاي فيلم طي مي كند بسيار شبيه به همان بازي حرفه اي خودش تنيس است كه البته در آن بسيار ماهر است، اما همان طور كه در جمله اي در ابتداي فيلم نيز گفته مي شود مقداري هم شانس لازم است تا توپ از تور بگذرد و او برنده شود.ا

در اولین پلان فیلم گفتار روی تصویر بر کلمه ی "شانس" و "تور" تاکید دارد، و بلافاصله در پلان بعد دوربين به موازات کریس حركت مي كند و او را از پشت تور تنیس در قاب نگاه مي دارد. وقتی کریس به مدیر ورزشگاه می گوید: "از تورهای تنیس متنفرم" اشاره دارد به همان موقعیت خطرناکی که ممکن است توپ به تور برخورد كرده و به جای جلو رفتن به عقب بازگردد، و اگر ابعاد بازي كمي وسيع تر از يك مسابقه ي معمولي باشد... او به کلوئی می گوید: "تنیس برای من راهی بود تا از فقر فرار كنم، و حالا هم می خواهم کار دیگری بکنم؛ یک کار ویژه". کمی بعد در اولین دیدار با نولا، وقتی او با ضربه ی محکم كريس غافلگیر می شود، تام سر مي رسد و به نولا گوشزد می كند كه کریس زندگی اش را از طریق تنیس گذرانده؛ او با شانس هم زیستی دارد.ا

شايد فيلم درباره ي موقعيت به خصوصي باشد كه در آن احتمال پيروزي و شكست يكسان مي شود و نيل به هر يك تنها به بخت و اقبال بستگي پيدا مي كند. كريس براي مدتي نسبتا طولاني به بازي خطرناكش ادامه مي دهد، و درست در زماني كه به نظر مي رسد شكست او حتمي خواهد بود به يكباره همه چيز وارونه مي گردد. در فيلم اشاره مي شود به اين كه كريس مي تواند با رقبايي حرفه اي مسابقه داده و حتي آنها را شكست دهد، اما او در طول فيلم از كوچك ترين مبارزه و استقامتي سر باز مي زند. او كارآكتري به شدت درون گرا دارد، ولي با شروع رابطه ي عفوني اش با نولا وجوه تاريك ودرعين حال ضد و نقيضش نيز عيان مي گردد. در همان اولين برخورد، وقتي بازي كوتاه شان را با شرط بندي آغاز مي كنند و كريس خودي نشان مي دهد، نولا مي گويد: "تو چه درد سري افتادم!..."، در حالي كه آلن به شيوه اي زيركانه همين جمله را لحظه اي پيش در صحبت كوتاه خود كريس گنجانده بود. نكته ي جالب توجه وجوه اشتراك او و نولاست. هر دو خارجي هستند، هر دو به طبقه ي پايين اجتماعي تعلق دارند و البته هدف هر دو از تداوم ارتباط با فرزندان اين خانواده ي ثروتمند، حفظ همين "شانس" بزرگ است، چيزي كه خود با ا"سخت كوشي" هرگز نمي توانستند تصورش را هم بكنند. نولا پيروزي كريس و شكست خود را خيلي زود پيش بيني مي كند (هر چند همه ي پيش گويي هاي او درست از آب در نمي آيد)، و كريس كه از مدت ها پيش "خوش شانسي" را به "خوش سرشتي" ترجيح داده قدم به قدم جلو مي رود. از سويي آلن قائله را با يك كلي گويي درباره ي جامعه ي طبقاتي امروز ختم نمي كند؛ ارتباط آن دو با يكديگر به عنوان آدم هايي از يك طبقه ي مشترك نيز مطلقا نتايج خوشايندي در بر ندارد. كريس به شكلي نمادين نمي تواند همسر اشراف زاده اش را باردار كند، اما اين كه ناخواسته صاحب بچه اي از نولا مي شود بيش از آن كه معناي مثبتي در بر داشته باشد از همان ا"تضاد" ذاتي در مضمون اصلي فيلم ريشه مي گيرد، چنان كه در پايان، او نه مي تواند موقعيت فوق العاده ي ازدواج با كلوئي را به شهوتراني زودگذرش با نولا بفروشد، و نه چندان علاقه اي نيز به فرزندي كه از اين همسر وفادار و ثروتمند دارد نشان مي دهد. هم نولا و هم کریس وارد"بازی" کاملا مشابهی شده اند و البته كريس" تهاجمي تر" بازي مي كند. در جایی از فیلم او از نولا می پرسد: "چرا تام را انتخاب کردی؟" و نولا انگار که بخواهد به زحمت جوابي دست و پا کند می گوید: "تام خوش تیپ بود" وقتی نولا همین سوال را تكرار مي كند کریس هم جواب بهتري ندارد: "كلوئي زن شیرینی ست". هر یک از آنها يك سوی زمین ایستاده اند، اما در بازی مقابل يكديگر نيستند، فقط بازي شان روي تور تداخل پيدا می کند.ا

از ديگر المان هاي تعيين كننده در رابطه ي آن دو علاقه ی نولا به ا"بازيگري" ست. شايد بتوان اين را هم يكي از ا"بازي" هاي فرعي فيلم دانست. نولا هرگز در تست هاي بازيگري موفق نمي شود، حال آن كه کریس بازیگر چيره دستي به نظر مي آيد، او استعدادش را مانند نولا در فيلم هاي دون مايه ي تبليغاتي هدر نمي دهد، آن را همچون ابزاري كارآمد در اختيار مي گيرد تا هم كلوئي و خانواده اش را فريب دهد و هم حتي پلیس را گمراه کند. هرچند در این میان حلقه ی طلا نيز نقش فرشته ي نجات او را بر عهده مي گيرد؛ این حلقه همچنان که نماد پیوند سست کریس و کلوئی ست، همچون توپ تنيس ميان بازيكن ها مي چرخد، به تور برخورد مي كند، و بخت يك يك آنها را رقم مي زند ا(نخستین بار وقتی کریس نیمه شب روی لبه ی تخت می نشیند و دست به چانه به قتل نولا می اندیشد حلقه ی طلایش در مرکز کادر قرار می گیرد).ا

زندگي كريس در نهایت ممكن با شانس در آميخته؛ آن طور كه خود مي گويد شانس آورده يك مربي او را ديده، تنيس از جمله بازي هاي مورد علاقه ي اعيان و اشراف بوده، به اين ترتيب با تام روبرو شده و به خانه ي آنها راه يافته، و بالاخره علائق هنري اش كلوئي را سخت مجذوب نموده است. تضاد در شخصيت كريس آشكارا به چشم مي خورد؛ نه ورزش حرفه اي اش و نه علائق هنري او - همچون اپرا - به طبقه ي اقتصادي اش ارتباطي ندارد. در همان آغاز نشان مي دهد كه كاملا با خوي و خصلت نجيب زاده ها بيگانه است، و اين چند پارگي طنزآميز در ذائقه نيز بيش از هر چيز به بوالهوسي و حتي تماميت خواهي او اشاره دارد. وقتي همراه كلوئي وارد خانه ي جديدشان مي شوند كريس كنار شبكه ي بزرگ شيشه اي مي ايستد و از ترس هميشگي اش از ارتفاع سخن مي گويد. شبكه ي شيشه اي اين خانه ي مجلل بي شباهت به تور تنيس نيست. از طرفي اين حرف با صحبت ديگري از او درباره ي تنفرش از تور در اوايل فيلم همخواني جالبي دارد، و از طرف ديگر محل كاري كه پدر زن سخاوتمندش براي او در نظر گرفته طبقه ي فوقاني ساختماني مرتفع است (كريس همواره در اين ساختمان احساس ناراحتي مي كند). پس از قتل پير زن، هنگامي كه براي صحنه سازي يك سرقت، طلا و جواهرات او را برمي دارد و با عجله داخل جيب هايش مي گذارد، نوع حركاتش اين گمان را برمي انگيزد كه او علي رغم اجراي نقشه اش واقعا مي تواند دزد اين جواهرات هم باشد، چرا كه در اين صحنه ي بخصوص - و تا زماني كه به كلوئي در محل قرارشان ملحق نشده - از نقاب نمايشي اش خبري نيست. آلن با شگردهاي خاص خود، بارها در طول فيلم كريس را در چنین موقعيتي قرار مي دهد تا تضادهاي دروني اش را بيش از پيش عريان سازد.ا

در يكي از درخشان ترين سكانس هاي فيلم، اشباح پيرزن و نولا وارد خانه ي كريس مي شوند و به او هشدار مي دهند كه در انتظار كيفر قتل آن دو باشد. اين تصوير - كه همچون گفتار آغازين فيلم تنها براي يك بار بكار مي رود و به همين جهت نيز بسيار مشخص است - بيش از آن كه بخواهد بخشي از ماجرا را پيش گويي كند، اين كاربرد كلاسيك را به تمهيدي براي غافلگيري بعدي تبديل نموده، و همچنين اشاره دارد به مقايسه ي ذهني كريس ميان عمل خودش و آنچه كه در "جنايت و مكافات" داستايوفسكي خوانده است؛ تصويري كميك، از اتفاقي به غايت هولناك. همين سکانس کات می خورد به اتاق خواب کارآگاه که نيمه شب سراسيمه بیدار می شود و حتم دارد به راز قتل ها پی برده است. ترتيب نمايشي در اينجا از دوجنبه بسیار طنزآمیز است؛ در نگاه اول اين طور به نظر مي رسد كه ديدار كريس با اشباح باید خیال خود او باشد نه کارآگاه (این کریس است که نیمه شب پشت میز كار خوابش برده و آمادگی هر توهمي را دارد)، و دیگر این که کارآگاه برخلاف حرفه ي منطق محورش، تنها در عالم غیر عقلايي خواب و رویاست كه به حقیقت ماجرا پی می برد، می گوید: "کریس ویلتون قاتل است، من دیدم که این کار را کرد". تضاد در هر دو وجه اين طنز ظريف به چشم می خورد؛ یک بار توجیه های حق به جانب و فیلسوف مابانه ی کریس با سخن نولا در مورد نقشه ی ابتدایی و پر از اشکال او و كيفر زود هنگامش قطع می شود، و یک بار هم نمای درشت و تاثیرگذار صورت اشک آلود اين مرد كابوس زده به چهره ي مضحک کارآگاه که از خواب می پرد كات مي خورد.ا

***

در دنیای اين فیلم آدم ها به دو دسته ی بزرگ خوش شانس ها و بدشانس ها تقسیم شده اند؛ دسته ي اول قدرت را در اختيار دارند و اوقات فراغت فراوان شان را به هنر و فرهنگ اختصاص مي دهند، دسته ي دوم اما یا رانده می شوند و یا برای محقق شدن خوش شانسی ديگري از صفحه ی روزگار محو می گردند. این بدبيني اجتماعی آلن وقتی نمود روشن تری می یابد که حرف های کریس به اشباح نولا و پیر زن با صحبت های او و تام در رستوران (در اوایل فیلم) کنار هم قرار مي گیرند؛ حین سفارش غذا حرف از اتومبیل های گران قیمت و ويژگي هاي منحصر به فرد آنها به ميان مي آيد، اين گفتگو به بحث درباره ي نااميدي نولا از حرفه ي بازيگري اش و سرانجام صحبت از فلسفه ی زندگی و نطق آتشين كريس می انجامد. اما وقتي او در برخورد با اشباح از همین حرف ها برای توجیه جنايت خود استفاده می کند، با بی تفاوتی خشونت آمیز نولا و پرسش دردآلود پیرزن در مورد بی گناهی خودش در اين ماجرا روبرو مي شود. آلن پیوسته چنین انتقادی را به قشر سرمایه دار و حاکم آمریکا که یکی از بارزترین نمود هایش همان مافياي استوديویی هالیوود است وارد می داند. او روشنفکر نمایی هاي فریبنده ي قشر بورژوازی را بي هيچ اغماضي رد می كند و شاید درست به همین علت فیلم هایش عموما خالی از میزانسن هایي ست كه پیچیده یا خيلي متفکرانه به نظر بیایند، هر چند در بطن همين سادگي حاوي بينشي عميقند. آلن حكيمانه ترين ديالوگ ها را به گونه اي تنظيم مي كند كه در موقعيتي متضاد به طنز تبديل شوند.ا

می توان پير زن همسايه و يا معتاد یابنده ی حلقه - که باعث خوش شانسي كريس شده - را جزو همان آدم هاي بدشانس دنياي اين فيلم به حساب آورد، ولي از سوي ديگر كريس به جنايتي دست زده كه به نظر مي رسد كابوس آن به عذابي دائمي در باقي عمرش تبديل شده باشد، چه بسا اين هم به خودي خود بد شانسي بزرگ او باشد... فيلم به لحاظ تحليل طبقاتي، در "بازي" سرنوشت افرادي همچون کریس را همواره صاحبان"توپ روي تور" مي بيند. ولی نجیب زاده هایی مثل تام و کلوئی با موسيقي و تاتر و فلسفه سرگرمند، توپ شان در ارتفاعی بالا پرواز می کند، و اگر هم باختي در ميان باشد در حد همان سرگرمي هاي هنري مفرح و در عين حال ناچيز خواهد بود؛ تنيس بازي مخصوص اشراف است.ا

در سكانس مهم رستوران، تام از مشكل انتخاب بين اتومبيل هاي لوكس حرف مي زند و كريس از استون مارتيني كه تنها راننده ي آن بوده، و وقتي باز تام سرخوشانه جملات قصار فلاسفه را پشت هم رديف مي كند كريس از ایمان مذهبی غم انگيز پدرش سخن مي گوید. هر يك از اعضاي خانواده ي متمول كلوئي از كشته شدن نولا به طرزي مشمئز كننده اظهار تاسف مي كنند، و تماشاگر فيلم آلن پيشاپيش آگاه است كه او با يكي از تفنگ هاي شكاري همين خانواده، در همين شهر بزرگ تاترها و موزه ها كشته شده است.ا

در گفتار روي تصوير ابتداي فيلم اين طور مي آيد: "فكر اين كه خيلي چيزها از كنترل آدم خارجند وحشتناك است"، آلن از توده ي عظیمی حرف می زند كه به هر تقديرنمي توانند از سلطه خلاصي يابند. هم از اين روست كه تنها كلوئي اشراف زاده با آن حق به جانبي متملقانه اش از سخت كوشي حرف مي زند؛ كلام پوچي كه شعار مطلق است و براي او تنها يك حرافي ساده. تمامي اشارات و كنايات آلن به هاليوود ختم مي شود؛ جايي كه در آن وراي رنگارنگي چشم نواز همه چيز، عدالت محلي از اعراب ندارد و صاحبان انديشه همواره كمترين "نقش" را ايفا مي كنند. در پایان فیلم، پدر کلوئی درباره ی کودک تازه به دنیا آمده ی او و کریس می گوید: "در هر کاری که بخواهد موفق می شود"، تام انگار از قول کریس (يا برای کنایه به او و اعتقاداتش) جواب می دهد: "مهم نيست كه موفق شود، بهتر اين است كه خوش شانس باشد". کریس در سكوت تلخي کنار همان شبكه ي شيشه اي بزرگ ایستاده، و گويي با اندوه آن سوي زمين بازي را می نگرد.ا