۳۰ آذر ۱۳۸۶

یک مشکل

در مقام حرف بر لب مهر خاموشی زدن

 

                                    تیغ را زیر سپر در جنگ پنهان کردنست

 

سلام . امروز میخواهم در مورد چیزی بنویسم که مدت طولانی است فکرم رو به خودش مشغول کرده . چرا ما آدما یا بهتره اختصاصی تر حرف بزنم من بعضی حرف ها را به موقع و به جا نمی گم نمی دانم چه طور منظورم را بیان کنم . مثلا بعضی وقت ها به موقع نه یا بله گفتن باعث می شه زندگی ما عوض شه اما چرا به موقع نمی گم .

یک گروهی هستند که یک مدتی است به من پیله کردند که به آن ها بپیوندم و چون من به موقع نه نگفتم هنوز باید حرف های آن ها را تحمل کنم.

از ان طرف چند وقت پیش تو اتوبوس برگشت از پرند با یکی چشم تو چشم شدم ( شده تا حالا با کسی از طریق چشم و نگاه حرف بزنید ؟ ) ( البته فکر کنم این خاصیت نسل منه چون فوتبالیستا و سوباسا را همه ما می دیدم و آموزش دیدم که با چشم حرف بزنیم ) هر دم از ته دل می گفتیم آری ولی هیچ کدام حرفی نزدیم طبق دلایلی که نمی توانم بگم به شدت پشیمان شدم که چرا داد نزدم و نگفتم بله .

البته این ها مثل ها یی بودند برای اینکه بتوانم منظورم را بهتر به شما انتقال بدم چون اصولا در تفهیم مفاهیم به دیگران مشکل دارم .

 

نظر شما چیه ؟ آیا تا به حال شده از به موقع نه یا بله گفتن خود به شدت پشیمان شوید ولی زمان دیگر گذشته ؟

 

* یکی از دوستانم چند وقت پیش 2 تا پیامک ( یا همان SMS خودمان یا به قول دوستان الت تماسولی ما ) فرستاد که با حال بود :

 

1.رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیره باران بماند .

 

2.زندگی مثله یک جاده تو یک دشته قشنگه تمام لذت رو از مناظره هاش ببرید چون ته این جاده یک تابلو نصب شده که روش نوشته

: دور زدن ممنوع

 

بای

 

*** نظر یادت نره ***

 

یک توضیح

من دیروز به سرم زد و Tittle بلاگم رو عوض کردم واز واژه منحوس و دور از ذهن Entertainment  به واژه فارسی و خوش ساخت وخوش آهنگ و هزار و یک چیز دیگر یعنی  سیاوش  تغییر پیدا کرد .

چون من عاشق اسم سیاوش هستم . شاید بگویید چقدر خودخواه هستی ولی خوب درست نمی دانم شایدم باشم .

دوستانی که نمی دانم باید آن ها را دوست صمیمی بخوانم یا دشمن دوستنما ( تو مایه های تماشاچی نما ) از من انتقاد کردند و من را عقده ای خواندند و گفتند که چرا اینقدر  می گی دانشجویی ولی راستشو بخواهین فکر می کنم واقعا هم جای غرور داره حالا قبول دارم دانشگاه پرند چیزه مالی نیست ولی خوب حرف خاصی ندارم واسه جواب دادن به آن ها . آگه شما چیزی به فکرتان میره بگویید تا بهشون بگم .

 

* پی نوشت : من از قالبم خیته شدم شما را نمی دانم اگر کسی قالب قشنگ واسه بلاگر داره خواهشا معرفی کنه متشکر می شم .

مشخصات فنی WiBro

               2/3-2/4 GHz

باند فرکانسی

 
                    10MHz پهنای باند کانال  
                 OFDMA مالتی پلکسینگ  
                   TDD    داپلکسینگ  
        تا 60 کیلومتر بر ساعت تحرک پذیری  
      3Mpbs for everyuser Down Link نرخ انتقال داده
        1Mpbs for everyuser Up Link نرخ انتقال داده
کمتر از 150 میلی ثانیه زمان Hand Over  
                    100 متر پیکو سلول گستره سلول
                     400متر میکرو سلول گستره سلول
                    1 کیلومتر میکرو سلول گستره سلول

WiBro

سرویس  WiBro(wireless broadband )  یک سرویس اینترنت بدون سیم باند وسیع است که توسط کره جنوبی در فوریه  2002  راه اندازی شد. دولت این کشور پهنای باند  100MHz  را در فرکانس  3/2  گیگاهرتز به این سرویس اختصاص داد. در اواخر سال  2004  نیز استاندارد های ان به وسیله اتحادیه فن اوری ارتباطات کره  (TTA)  تدوین شد.این سرویس به زبانی نسخه ای از استاندارد  IEEE802.16e  است.

ایستگاه پایه  WiBro  با ارایه نرخ انتقال داده ای بین  30 تا 50  مگابایت بر ثانیه در محدوده  1 تا 5  کیلومتر امکان استفاده کاربران از اینترنت را فراهم می کند. از ویژگی های دیگر این سرویس امکان جابجایی در حین دسترسی است.

۲۹ آذر ۱۳۸۶

evanescence ( Lithium

Lithium, don't want to lock me up inside.
Lithium, don't want to forget how it feels without...
Lithium, I want to stay in love with my sorrow.
Oh, but God, I want to let it go.

Come to bed, don't make me sleep alone.
Couldn't hide the emptiness, you let it show.
Never wanted it to be so cold.
Just didn't drink enough to say you love me.

I can't hold on to me,
Wonder what's wrong with me.

Lithium, don't want to lock me up inside.
Lithium, don't want to forget how it feels without...
Lithium, I want to stay in love with my sorrow.

Don't want to let it lay me down this time.
Drown my will to fly.
Here in the darkness I know myself.
Can't break free until I let it go.
Let me go.

Darling, I forgive you after all.
Anything is better than to be alone.
And in the end I guess I had to fall.
Always find my place among the ashes.

I can't hold on to me,
Wonder what's wrong with me.

Lithium, don't want to lock me up inside.
Lithium, don't want to forget how it feels without...
Lithium, ...stay in love with my sorrow.
I'm gonna let it go

 

If you wanna listen lithium go to this site

 

====>Video

"اهنگ" one song of evanescence

"Bring Me To Life"


How can you see into my eyes like open doors
Leading you down into my core
Where I've become so numb without a soul my spirit sleeping somewhere cold
Until you find it there and lead it back home wake me up inside
Wake me up inside
Call my name and save me from the dark
Bid my blood to run
Before I come undone
Save me from the nothing I've become

Now that I know what I'm without
You can't just leave me
Breathe into me and make me real
Bring me to life

Wake me up inside
Wake me up inside
Call my name and save me from the dark
Bid my blood to run
Before I come undone
Save me from the nothing I've become
Bring me to life

Frozen inside without your touch without your love darling only you are the life among the dead

All this time I can't believe I couldn't see
Kept in the dark but you were there in front of me
I've been sleeping a thousand years it seems
Got to open my eyes to everything
Without a thought without a voice without a soul
Don't let me die here
There must be something more
Bring me to life

۲۳ آذر ۱۳۸۶

Profiles WiMAXForum

ویژگی این نمایه ها ان است که گسترده وسیعی از فرکانس ها تا  66  گیگاهرتز,پهنای باند کانالها  ( 1.25تا20مگاهرتز) و کاربردهای ( ( LOS,NLOS,P2MP,P2P  را در بر می گیرد.

نمایه های  WiMAXForum  , با توجه به هر یک پارامتر های زیر تعریف می شود:

 

1. باند فرکانسی: در این نمایه ها از دو باند  3.4-3.6GHz و5.725-5.850GHz  استفاده شده است .

 

2. داپلکسینگ: دو انتخاب وجود دارد. داپلکسینگ با تسهیم زمانی  ( TDD)  برای اپراتور هایی که از باند های منفرد یا ازاد (بی نیاز از اخذ مجوز) استفاده می کنند و داپسینگ با تسهیم فرکانسی  ( FDD )  که به  2  کانال نیاز دارد یکی برای بالا سو و دیگری برای پایین سو.

 

3. پهنای باند کانال: پهنای باند کانال تا حد بسیار زیادی به فرکانس های تخصیص یافته توسط رگولاتوری بستگی دارد .

 

4. استانداردIEEE : نمایه هایه مبتنی بر  802.16-2004 از  OFDM  با  256  حامل استفاده می کند . در حالیکه  802.16e از SOFDMA  که تحرک پذیری را نیز پشتیبانی می نماید, بهره می گیرند.

اتحادیه WiMAX

شرکت هایی که در زمینه ساخت نرم افراز و نرم افراز شبکه شهری بی سیم فعالیت می کنند برای اینکه به توانند با فناوری های دیگر شبکه شهری مانند  ADSL  رقابت کنند با هم اتحادیه تشکیل داده اند که WiMAXForum  نام گرفت و اکنون بیش از  400  عضو دارد . وظیفه اصلی  WiMAXForum  , تشویق شرکت های مختلف به استفاده از استاندارد  802.16 IEEE  است که خود ابتدا محصولات این شرکت را تست می کند ودر صورت سازگار بودن انها یک بر چسب   Certified WiMAX  بر روی انها می زند.عضویت شرکت های بزرگی چون  Nokia  ,  Intel  در این اتحادیه که از پشتیبانان سر سخت ان می باشد باعث موفقیت این سازمان شده است .

۲۱ آذر ۱۳۸۶

2) انوع دسترسی در شبکه WiMAX

تغییراتی که در  802.16-2004  اعمال شد بر روی کاربرد های ثابت و تغییر با مکان در باند  11-2GHz  تمرکز داشت. در این استاندارد  مدرلاسیون چند کاربر پشتیبانی می شد که عبارتتند از   OFDM با   256 حامل و  OFDMA  با  2084  حامل . نسخه جدید این استاندارد مدولاسیون  SOFDMA ( Scalable OFDMA )  که تعداد متغییری از حامل ها پشتیبانی می کند , را به کار می گیرد . به علاوه  IEEE802.16e  پشتیبانی قدرتمندی را ازسیستم های چند ورودی –چند خروجی  (MIMO)  و سیستم انتن های تطبیقی  (AAS )  می نماید.

انوع دسترسی در شبکه WiMAX

تعریف ملزومات دسترسی دسترسی/حرکت کاربر Hand OFF 802.16-d 802.16-e

Fixed access

CPEهای برون و درون ساختمانی تک نفره /ایستا ندارد اری اری

Nomadic access

CPEهای برون و درون ساختمانی چند گانه /ایستا ندارد اری اری
Portability لپ تاپ مجهز به PCMCIA یا Mini card چند گانه/حرکت بسیار ارام(راه رفتن) Hard hand Off خیر اری
Simple mobility لپ تاپ مجهز به PCMCIA ویا PDA یا گوشی هوشمند چند گانه /ارام(سرعت پایین اتومبیل) Hard hand Off خیر اری
Full mobility لپ تاپ یا گوشی هوشمند چند گانه/حرکت با سرعت بالا Soft hand off خیر اری

۱۹ آذر ۱۳۸۶

WiMAX

 WiMAX براساس استاندارد    802.16و  Hiper man ( از نظر     EISTمی باشد

.نسخه اخیر از این استاندارد یعنی   IEEE802.16-2004 ( که پیشتر   Revision D یا  802.16d  خوانده می شد) در ژولای  2004  به تصویب رسید.

 IEEE802.16-2004  تنها شامل لایه فیزیکی  PHY  و MAC  می باشد.

بیوگرافی Evanescence

اونسنس (Evanescence) به فارسی معنی به تدریج محو شدن یا محو تدریجی می‌دهد که نام گروه موسیقی راک سنگین است که در سال ۱۹۹۸ شروع به فعالیت کرد. اعضای گروه: Amy lee خواننده ; Ben moody گیتاریست ; John lecompt گیتاریست ; William boyd بیسیست گروه و Terry blasmo عضو جدید.

به جرات می توان گفت یکی از معروفترین و مطرحترین گروه‌هایی که رگه‌هایی از موسیقی Gothic در آنها خودنمایی می کند ، گروه Evanescence می باشد . گروهی که با آلبوم قبلی خود یعنی Fallen در سال ۲۰۰۳ توانست بیش از 18 میلیون نسخه در سراسر دنیا فروش داشته باشد . Evanescence در سال ۱۹۹۸ در آرکانزاس آمریکا وارد عرصه موسیقی راک شد . تقریبا از نظر نوع و سبک کاری ، Evanescence رو نمی شود جز هیچ کدام از سبکهای مشخص موسیقی گنجاند . در  Label‌های مختلف می  شود سبکهایی متنوعی که به اونها نسبت داده شده است را پیدا کرد :  Gothic Rock ، Alternative Rock ، Nu Metal ، Piano Rock ،   Arena Rock ، Wagnerian Rock و حتی Pop Rock .

Evanescence بوسیله دو نفر شکل گرفت : Amy Lynn Lee ، خواننده‌ اصلی ، آهنگ ساز و نوازندهٔ پیانو ، و Ben Moody لیدگیتاریست و آهنگساز . این دو نفر در یکی از کمپهای جوانان در آرکانزاس با هم آشنا می شوند ، زمانی که امی لی پشت پیانو نشسته بود و به زیبایی آهنگ I’d Do Anything For Love از Meat Loaf رو اجرا میکرد ، توجه بن مودی را به او جلب شده و هسته اصلی تشکیل گروه Evanescence شکل می گیرد . آنها شروع به نوشتن چند آهنگ می کنند . اول از همه آهنگ Solitude توسط امیلی نوشته می شود و Understanding بدست بن مودی . بعد از آن هم Give Unto Me رو امیلی می نویسد و یکی از معروفترین آهنگهای گروه ، My Immortal ، هم توسط بن مودی نوشته می شود . ترانه‌ها و آهنگها به گونه‌ای بود که سبک منحصر بفردی رو به این گروه اختصاص داد : ترکیبی از دید و هنر هر دوی آنها و در عین حال رعایت سلیقه فردیشان . یک مسئله مهم در آن زمان ، اصرار آنها به کار دو نفری بود که همین امر باعث شده بود که گروه برای گسترش خود و عضو گیری ، اقدامی نکند . این مسئله باعث شده بود که گروه نتواند کنسرت و برنامه زنده داشته باشد . گروه مدتی با عنوان Childish Intentions و بعد از آن Stricken فعالیت کرد تا بالاخره اسم خودش رو به Evanescence ، به معنی محو تدریجی ( از ریشه Evanescent هم معنی با Vanishing و Disappearing ) ، تغییر داد . با تمام این اوصاف Understanding و Give Unto Me توانست راه خودش را به Chart های موسیقی باز کند و همین مسئله هم باعث شد درخواست ها برای اجرای زنده بالا رود .

اولین EP آنها در سال ۹۸ و اولین آلبوم شان در سال ۲۰۰۰ به اسم Origin روانه بازار شد. نسخه‌های کمی از آن بفروش رفت و آلبوم تقریبا با شکست همراه شد . آلبوم بعدی گروه که بعدها از آن بعنوان اولین آلبوم گروه یاد شد ، Fallen ، در سال ۲۰۰۳ منتشر شد . موفقیتی بزرگ ! این آلبوم استسنایی بود ! . موفقیتی بزرگ !! . 7٫7 میلیون نسخه فروش در آمریکا و بیش از 18 میلیون نسخه در سراسر جهان .

این آلبوم یکی از ۸ آلبوم تاریخ موسیقی هست که موفق شد یک سال تمام ( یعنی ۵۲ هفته ) در چارت 50 Billboard Top حضور داشته باشد !!! و همچنین حضور ۱۰۴ هفته‌ای آن در چارت200 Billboard top   نشانه استقبال کم نظیر از این آلبوم است .
در اکتبر سال ۲۰۰۳ ، در تور اروپا ، بطور کاملا ناگهانی Ben Moody از گروه جدا می شود که در این جا مجال برای توضیح بیشتر نیست . در سال ۲۰۰۴ نسخه‌ای تحت عنوان Anywhere But Home منتشر می شود که شامل آهنگهای معروف گذشته گروه بهمراه DVD و کنسرت پاریس آنها بود . علاوه بر آن می شود در این مجموعه آهنگ Missing ( که جزو هیچ آلبومی نیست و توانست در اسپانیا به صدر چارت و شماره ۱ راه پیدا کند) و Breathe No More ( آهنگ فیلم  Elektra) و صد البته Cover آهنگ Thoughtless از Korn رو پیدا کرد.
حالا می رسیم به اصل مطلب . آلبوم The Open Door ، سال ۲۰۰۶ . اعضای فعلی گروه بعد از رفتن Ben Moody اینها هستند : Amy Lee (خواننده و پیانیست) ، Rocky Gray (درامر) ، John LeCompt (گیتاریست) ، Terry Balsamo (گیتاریست) و Tim McCord (بیس).

معرفی آلبوم : The Open Door ، آلبوم آخر گروه Evanescence ، در تاریخ ۳ اکتبر ۲۰۰۶ در آمریکا ، ۲ اکتبر ۲۰۰۶ در انگلستان و ۳۰ سپتامبر ۲۰۰۶ در استرالیا ، با ۱۳ آهنگ منتشر شد . در هفته اول ، ۴۴۷۰۰۰ نسخه در آمریکا بفروش رفت و باعث شد آلبوم به سرعت بمقام اول چارتBillboard ۲۰۰ برسد . تهیه آلبوم با دو مشکل همراه شد : سکتهٔ Terry Balsamo و اخراج مدیر گروه بخاطر دعواها و مشکلات بین آنها . دلیل اصلی هم که آلبوم ، بر خلاف اعلام قبلی ، در ماه مارس به بازار نیامد همین مسائل بود . درضمن تور این آلبوم هم از تاریخ ۵ اکتبر ۲۰۰۶ شروع شده است و هنوز هم  که سال 2007 هست ادامه دارد .

نقد آلبوم The Open Door ! شما قدم به دنیای پر از سیاهی و رمز و راز درونی و شخصی Amy Lee گذاشتید !! . دنیایی که شاید کوچکترین تغییری با چند سال گذشته نداشته و همچنان با چاشنی صدای شفاف ، رسا و زیبای امی لی به شنونده عرضه می شو د. بن مودی ، یکی از ستونهای اصلی گروه ، در این آلبوم حضور ندارد . بعد از شنیدن آلبوم که بنظر می آید به شکلی نسخهٔ کامل شدهٔ آلبوم قبلی گروه ، یعنی Fallen باشد ، می شود دو نتیجه متفاوت گرفت : اول اینکه آلبوم قبلی به طور بسیار شدیدی تحت تاثیر امی لی بوده و حضور بن مودی تنها تکمیل کننده افکار امی لی بشمار می رفته ، و دوم اینکه احتمالا اگر بن مودی همچنان عضو گروه بود ، این آلبوم اینقدر شبیه آلبوم قبلی گروه نمی شد !!! . با تمام این تفاسیر باز هم امیلی هست که به کمک تری بالسامو آهنگها را ساخته و تنظیم می کند و البته کار قابل قبولی را هم منتشر می کند . قابل قبول ، بدون مقایسه با آلبوم قبلی گروه و حتی زیبا و تکان دهنده بدون در نظر گرفته قدرت آهنگسازی و فکری امیلی.
آلبوم با آهنگ Sweet Sacrifice شروع می شود . یک راک سریع ، گیتاری رعد آسا ، با صدای همچنان حزن انگیز و زیبای امیلی . Call Me When You’re Sober ، آهنگ مشهور این آلبوم ، یک آهنگ خشن ! ، عصبانی ! ، با دو گیتار و تغییر خط بین ریتم و ملودی آنها. Wieght Of The World یک آهنگ نه چندان قابل توجه . Lithium  یک تصنیف زیبا با پیانو . Lachrymosa  یه آهنگ عجیب و خارق العاده ، میکسی از گیتار ، استرینگ ، پیانو و کر . این آهنگ می تواند برای Soundtrack اثر فوق العاده‌ای از آب در بیاید. Like You با تمپوی میانه پیانو به زیبایی گیتار رو به بک گراند می فرستد و خودش آهنگ رو اداره می کند تا زمانی که موسیقی به اوج برسد. Lose Control ملودی سنگین و سیاه پیانو رو بهمراه دارد و می شد آن را یکی از قویترین آهنگهای آلبوم بحساب آورد . سال ۲۰۰۵ امیلی قرار دادی داشت برای ساخت موسیقی فیلم Narnia . اما این اتفاق نیفتاد و آهنگ با کمی تغییرات شد آهنگ آخر آلبوم یعنی Good Enough . بقیه آهنگهای آلبوم هم ترکیبی از تکرار مکررات هست . با صرف نظر از کارهای قبلی گروه و بدون مقایسه این آلبوم با آلبوم Fallen ، می شود گفت در کل آلبوم نسبتا خوبی رو می شنویم . البته باید این نکته رو در نظر گرفت که شهرت و محبوبیت امی لی بعنوان خواننده خوش صدا و آهنگساز خوش فکر گروه Evanescence و از طرف دیگه معروفیت آن بعنوان مدل مجلات ، علت اصلی موفقیت این آلبوم در کسب رتبه‌های چارتهای مختلف بشمار می آید.

در حال حاضر اعضای گروه اصلی گروه اونسنس شامل:

« امیلی » ( خواننده و رهبر گروه ) - « تری بالسامو » ( گیتاریست ) - « تیم مک کورد » ( بیسیست ) می باشند . دو عضو مهمان گروه که پس از اخراج « جان لی کامپت » ( گیتاریست ) و ترک « راکی گری » ( درامر ) از گروه به اونسنس ملحق شدند : Will Hunt ( درامر ) و Troy McLawhorn ( گیتاریست ) تا پایان تورهای اونسنس در تابستان ۲۰۰۷ گروه اونسنس رو همراهی می کنند . پایان

بیوگرافی مجيد مظفري ( مصاحبه با خراسان)

مجيد مظفري متولد ١٣٣٠ در تهران است. وي داراي مدرك تحصيلي ديپلم مي باشد اما دوره ٢ ساله بازيگري را، در دانشگاه «ون سان پاريس» گذرانده است. وي پس از بازگشت به ايران، تحت نظر اساتيد بازيگري نيز به آموزش اين حرفه پرداخت. مظفري علاوه بر فعاليت هاي سينمايي، در عرصه تئاتر و تلويزيون هم حضوري فعال و مستمر داشته و دارد. وي تجربه همكاري با كارگردانان بزرگ و مطرحي مانند «بهرام بيضايي»، «مسعود كيميايي»، «كيانوش عياري» و... را در كارنامه خود دارد. مظفري معتقد است بهترين سن براي بازيگري، ميانسالي است. زيرا در اين سن، بهتر مي توان «عشق» و «زندگي» را به تصوير كشيد. او با ابراز تاسف از اين كه در سينماي امروز ايران، براي بازيگران ميانسال نقش هاي كمتري نوشته مي شود، مي گويد: «برايم مهم نيست چه كارگردان هايي سراغم بيايند. اگر من بازيگر خوبي باشم بي ترديد از كارگردان هاي مطرح سينما پيشنهاد بازي خواهم داشت.» مظفري سينماي امروز را به هيچ وجه نمي پذيرد و اميدوار است كه سينماي اواخر دهه ٦٠ و اوايل دهه ٧٠، دوباره تكرار شود. وي مي گويد: «هر نقشي را نمي پذيرم و از كليشه شدن پرهيز مي كنم»! مظفري در سال هاي اخير جداي از بازيگري، به كارگرداني و تهيه كنندگي نيز روي آورده است. در گفت وگويي كوتاه از سينما، بازيگري و دلبستگي هايش برايمان گفت. " فيلم شناسي: شهر قصه (١٣٥٢)، تركمن (١٣٥٣)، زير پوست شب (فريدون گله- ١٣٥٣)، سازش (محمد متوسلاني- ١٣٥٣)، غريبه و مه (بهرام بيضايي- ١٣٥٤)، همسفر (مسعود اسداللهي- ١٣٥٤)، جنگ اطهر (محمدعلي نجفي- ١٣٥٧)، سرخ پوست ها (غلامحسين لطفي- ١٣٥٧)، دانه هاي گندم (حسن رفيعي، ١٣٥٨)، تفنگدار (جمشيد حيدري- ١٣٦١)، عبور از ميدان مين (جواد طاهري- ١٣٦١)، زخمه (خسرو ملكان- ١٣٦٢)، آوار (سيروس الوند- ١٣٦٤)، تنوره ديو (كيانوش عياري- ١٣٦٤)، يوزپلنگ (ساموئل خاچيكيان- ١٣٦٤)، تيغ و ابريشم (مسعود كيميايي- ١٣٦٥)، تشكيلات (منوچهر مصيري- ١٣٦٥)، روزهاي انتظار (اصغر هاشمي- ١٣٦٥)، گل مريم (حسن محمدزاده- ١٣٦٦)، كشتي آنجليكا (محمد بزرگ نيا- ١٣٦٧)، در مسير تندباد (مسعود جعفري جوزاني- ١٣٦٧)، فاني (افشين شركت- ١٣٦٨)، ريحانه (عليرضا رئيسيان- ١٣٦٨)، ساوالان (يدا... صمدي- ١٣٦٨)، شهر خاكستري (حسن هدايت- ١٣٦٩)، مسافران (بهرام بيضايي- ١٣٧٠)، سايه هاي هجوم (احمد اميني- ١٣٧١)، راز خنجر (محمدحسين حقيقي- ١٣٧١)، بيا با من (مهدي ودادي- ١٣٧١)، تماس شيطاني (حسن قلي زاده- ١٣٧١)، جنگ نفت كش ها (محمد بزرگ نيا- ١٣٧٢)، سه مرد عامي (١٣٧٢)، آرايش مرگ (افشين شركت- ١٣٧٣)، توفان (محمد بزرگ نيا- ١٣٧٥)، جان سخت (علي اكبر ثقفي- ١٣٧٦)، آسمان پرستاره (حسن قلي زاده، ١٣٧٨)، سگ كشي (بهرام بيضايي- ١٣٧٩)، بي همتا (١٣٨٠)، قلب هاي ناآرام (فقط كارگردان- ١٣٨٠)، تقاطع (ابوالحسن داوودي- ١٣٨٤).

شما در فيلم هاي «غريبه و مه»، «مسافران» و «سگ كشي»، بازيگر «بهرام بيضايي» بوده ايد. بي ترديد همكاري با وي، بايد برايتان تجربه هاي زيادي به همراه داشته باشد.
بي ترديد همين گونه است. من اگر در بازيگري به موفقيتي هم دست يافته ام، نتيجه تجاربي است كه به سبب بازي در فيلم هاي «بهرام بيضايي» كسب كرده ام و مرهون لطف ايشان هستم. اگر ١٠ كارگردان خوب و صاحب سبك داشته باشيم، نخستين آن ها «بهرام بيضايي» است. ايشان به سبب آگاهي به ادبيات، تاريخ و فرهنگ ايران، تسلط بسياري به سينما و تئاتر دارند. در سينماي بيضايي، خيلي چيزها وجود دارد كه آن را، از سينماي ديگران متمايز مي كند. همان گونه كه سينماي «داريوش مهرجويي»، «ناصر تقوايي» و «مسعود كيميايي»، بي نظير و منحصر به فردند. اما داستان هاي سينماي بيضايي وابسته به زماني خاص از تاريخ است. به همين سبب آثار وي، هرگز شامل مرور زمان نمي شود و تاريخ مصرف ندارد. شما همين حالا مي توانيد از تماشاي «رگبار» لذت ببريد؛ با وجود آن كه مدت زمان زيادي، از ساخت اين فيلم گذشته است. هر كسي كه به فيلم هاي بيضايي علاقه دارد، اگر براي بار سوم هم فيلم «سگ كشي» را ببيند، از تماشاي آن لذت خواهد برد. البته اين ويژگي، شامل برخي آثار كارگردانان صاحب نام سينماي ايران هم مي شود.
پس بايد نگاه متفاوت و خاصي، به حرفه بازيگري داشته باشيد.
حرفه بازيگري؟ مگر بازيگري حرفه است، وقتي نمي توان از طريق آن امرار معاش كرد؟ به گمان من، زماني كه پا به عرصه بازيگري مي گذاري، هرگز نبايد به اين فكر كني كه با اين حرفه زندگي ات را بگذراني و پيش ببري. وقتي يك بازيگر پيشكسوت، براي ترخيص از بيمارستان چشمش به كمك ديگران و دولت است، نبايد بازيگري را حرفه دانست. متاسفانه بازيگري در كشور ما، نه حرفه اي است و نه به سمت حرفه اي شدن پيش مي رود. شايد گفتن اين حقيقت تلخ براي خود من هم دشوار باشد، اما در هر حال بايد پذيرفت كه ما هنوز سينماي حرفه اي نداريم. اواخر دهه ٦٠ يا اوايل دهه ٧٠، شايد مي شد گفت سينماي ما يك سينماي حرفه اي و ملي است. چون آن زمان اگر سالي ١٠٠ فيلم داشتيم، ٧٠ درصد اين آثار، در شهرستان ها ساخته مي شد. وقتي در شهرستان ها فيلمي ساخته شود، فرهنگ، آداب، آيين، موسيقي، لهجه، گويش و پوشش مردم آن شهرستان ها در فيلم بازتاب خواهد داشت. اما متاسفانه سينماي امروز، شده چند تا جوان چشم آبي و يك خانه لوكس. اين كه سينما نيست، فروشگاه است. حتي اسم ها و عناوين فيلم هاي امروز، مضحك شده است.

چرا سينماي ما نتوانست مانند دهه ٦٠ و ٧٠، به پيشرفت برسد و اكنون در حال پسرفت است؟
 اين موضوع به سياست گذاري هاي سينمايي، وابستگي تام دارد. در آن سال ها مديران، براي پي ريزي و استمرار يك سينماي مطلوب، تلاش مي كردند. سياست مديران آن سال ها، سبب تعاملات بسياري ميان سينماگران و مخاطبان شد. اين طور نبود كه مردم با سينما قهر كنند. اما اكنون وضع گونه ديگري شده است. خودتان بگوييد. از حدود ٨٠ فيلمي كه در سال ساخته مي شود، چند فيلم خوب مي توان سراغ گرفت؟ چرا كارگردانان خوب سينماي ما، اين سال ها كمتر فيلم مي سازند؟ چرا بسياري از بازيگران توانمند ما، يا گوشه نشين شده اند و يا در فيلم هايي كه در شأن نام و شخصيت آن ها نيست، ايفاي نقش مي كنند؟ و... چه كسي بايد به اين پرسش ها پاسخ دهد؟ البته شما هم به خوبي مي دانيد. اين ها حقايق تلخي است كه هيچ كس حاضر نيست پاسخ گوي آن باشد.
" چه چيزي سبب مي شود كه شما، پيشنهاد بازي در يك فيلم سينمايي را بپذيريد؟
" " براي من نام كارگردان، از هر چيز ديگري مهم تر است. دوست ندارم با هر كارگرداني كار كنم. زيرا معتقدم اين نام كارگردان است كه ماندگاري يك اثر را تضمين مي كند. كارگردانان بزرگ و صاحب سبك، به كار بازيگر اعتبار مي دهند. زيرا آن ها هر بازيگري را، براي ايفاي نقش در فيلم هايشان انتخاب نمي كنند. البته فيلم نامه هم برايم مهم است؛ همچنين عوامل توليد پروژه، من بازيگري نيستم كه هر نقشي را بپذيرم. زيرا هرگز دوست ندارم كليشه شوم. فيلم نامه بايد براي من، حرف تازه اي داشته باشد. اگر نقش ها و فيلم نامه هاي تكراري به من پيشنهاد شود آن ها را رد مي كنم. ترجيح مي دهم بيكار باشم تا اين كه در يك كار متوسط بازي كنم.
اگرچه شما در كارنامه تان فيلم هاي خوب و ماندگاري داريد اما حضور در فيلم هاي سطحي چون «جان سخت»، «آسمان پرستاره»، «آرايش مرگ»، «تماس شيطاني» و... خلاف گفته خودتان را اثبات مي كند. بازي در چنين فيلم هايي، چه توجيهي مي تواند داشته باشد؟

 ببينيد! بي شك هر بازيگري در كارنامه خود، نقاط عطفي دارد اما در مقابل كارهايي را هم در كارنامه خود به ثبت رسانده است، كه چندان مورد رضايت خود او هم نيست. اين فراز و نشيب در كارنامه بازيگري من هم طبيعي است. اگر بازي در چنين فيلم هايي را پذيرفته ام، حتما دلايل و انگيزه هاي خاصي داشته ام. يا در آن زمان، كار خوبي به من پيشنهاد نشده و مدتي از سينما دور بودم يا نتوانستم به تقاضاي كارگردان پاسخ منفي دهم. اما شما هرگز نبايد به صرف حضورم دراين فيلم ها، نقش ها و بازي هاي خوبم را ناديده بگيريد. اصولا منتقدان ما انتظار دارند يك كارگردان يا بازيگر خوب، هميشه در سكوي نخست باشد. در حالي كه با توجه به شرايط چنين انتظاري منصفانه نيست. من نمي توانم به عنوان يك بازيگر، كه مناسبات خاص حرفه اي با عوامل توليد داشته ام، تمام دلايل پذيرش بازي در اين آثار را به شما بگويم.
 بيشتر دوست داريد در فيلم هاي چه كارگرداناني ايفاي نقش داشته باشيد؟
 من دوست ندارم به سراغ هيچ كارگردان بزرگ و صاحب نامي بروم. چون معتقدم بازيگر بايد با بازي خود، نشان دهد كه توانمند است. اگر من بازيگر خوبي باشم بي ترديد كارگردانان بزرگ به سراغم مي آيند. همان طور كه «بهرام بيضايي» به من پيشنهاد بازي داد. البته نمي توانم اين حقيقت را كتمان كنم كه دوست دارم در آثار «داريوش مهرجويي»، «مسعود كيميايي»، «ناصر تقوايي»، «ابراهيم حاتمي كيا»، «بهمن فرمان آرا»، «رخشان بني اعتماد» و ديگر كارگردانان مطرح سينماي ايران به ايفاي نقش بپردازم. اما هيچ وقت گدايي نقش نمي كنم. چون معتقدم اگر من بتوانم خود را به عنوان يك بازيگر توانمند نشان دهم، آنها سرانجام زماني به سراغم خواهند امد

۱۵ آذر ۱۳۸۶

امضا

کساني که به طرف عقربه هاي ساعت امضاء مي کنند ،انسانهاي منطقي هستند

کساني که بر عکس عقربه هاي ساعت امضاء مي کنند ،دير منطق را قبول مي کنند و معمولاً غير منطقي هستند

کساني که از خطوط عمودي استفاده مي کنند لجاجت و پافشاري در امور دارند
کساني که از خطوط افقي استفاده مي کنند انسانهاي منظمي هستند

کساني که با فشارامضاء مي کنند ، در کودکي سختي کشيده اند

کساني که پيچيده امضاء مي کنند آدمهاي شکاکي هستند

کساني که در امضاي خود اسم و فاميل مي نويسند خودشان را در فاميل برتر مي دانند

کساني که در امضاي خود فاميل مي نويسند داراي منزلت هستند

کساني که اسمشان را مي نويسند و روي اسمشان خط مي زننداحتمالاً شخصيت خود را نشناخته اند

کساني که به حالت دايره و بيضي امضاء مي کنند ، کساني هستند که مي خواهند به قله برسند

 

داشتم feed می خوندم که اینو دیدم نتوانستم با خودم کنار بیام که این رو نزارم ولی به هر حال گذاشتم راستی ماله وبلاگ ستایش هست

 بای

 

*** نظر یادت نره*** 

۱۴ آذر ۱۳۸۶

ویژگی هایWiMAX

  WiMAX نام تجاری برای دسته ای از تکنولوژی های بی سیم باند وسیع است که از خانواده استاندارد

 IEEE802.16  متولد شده اند . این فن اوری از دسترسی , ثابت , متغیر در مکان , قابل حمل و سیار پشتیبانی می کند و در حال بدست اوردن نقش کلیدی در بازار سرویس های باند وسیع سیم است و به نظر می رسد جایگزین مناسبی برای انواع تکنولوژی های سیمی چون  DSL  و کابل باشد . برای براورد کردن نیاز های انواع دسترسی ها دو نسخه در   WiMAX تعریف شده است اولی بر اساس  802.16-2004  است که برای دسترسی ثابت و تغییر مکانی بهینه شده است . محصولات ابتدایی شرکت های تولید کننده تجهیزات  WiMAX  براساس این استاندارد استوار بود. نسخه دوم براساس استاندارد  802.16  درحمایت از قابلیت حمل و تحرک پذیری طراحی شد. افزوده شدن خاصیت تحرک پذیری می تواند چهره  WiMAX را درگرگون کند زیرا در این صورت سرویس های سیار توسط این فن اوری قابل ارایه خواهد بود.از این رو گاهی برای تاکید بر دارا بودن خاصیت تحرک پذیری از عبارت  MobileWiMAX  استفاده می کنیم.

اولین دسته از محصولات تایید شده به وسیله WiMAXForum  دراواخر سال 2005 به منظورکاربرد های نقطه به نقطه به چند نقطه از سرویس های باند وسیع بی سیم و بر مبنای  IP  در دسترس بودند.

مهدی اخوان ثالث

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش
پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود
من به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ
و خروش گريه ام ناشاد
از درون خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم
همچنان مي سوزد اين آتش
نقشهايي را كه من بستم به خون دل
بر سر و چشم در و ديوار
در شب رسواي بي ساحل
واي بر من ، سوزد و سوزد
غنچه هايي را كه پروردم به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد
دشمنانم موذيانه خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم ، گريان
گريان ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد
واي بر من ، همچنان مي سوزد اين آتش
آنچه دارم يادگار و دفتر و ديوان
و آنچه دارد منظر و ايوان
من به دستان پر از تاول
اين طرف را مي كنم خاموش
وز لهيب آن روم از هوش
ز آندگر سو شعله برخيزد ، به گردش دود
تا سحرگاهان ، كه مي داند كه بود من شود نابود
خفته اند اين مهربان همسايگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاكستر
واي ، آيا هيچ سر بر مي كنند از خواب
مهربان همسايگانم از پي امداد ؟
سوزدم اين آتش بيدادگر بنياد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد


(( مهدی اخوان ثالث))

 

اسم این شعرشو نمی دونستم ببخشید بای

 

 *** نظر یادت نره***

مقدمه

در دنیای رو به پیشرفت مخابرات هر روزه شاهد نوآوری های شگرفی در زمینه فنآوری های مخابراتی هستیم . علی رغم آن که موضوع فی نفسه نکته مثبتی است اما گاه در عمل ایجاد چالش های جدی برای اپراتورها ، سازندگان تجهیزات ، سرویس دهندگان ، مشترکان و سازمان های تنظیم مقررات می کند . این چالش ها عمدتا از آنجا ناشی می شوند که ایجاد ، استاندارد سازی ، پیاده سازی و توسعه شبکه های مخابراتی مبتنی بر یک فناوری جدید کاری پر هزینه و وقت گیر است و از این رو با عرضه یک فناوری جدید تر و طبعا با قابلیت ها و مزایای بیشتر ، شرکت های مخابراتی با سوالات و چالش های جدی در فرایند تصمیم گیری برای انتخاب قرار می گیرند .

شبکه های  WiMAX  که به اذعان برخی از کارشناسان در سال های آینده فناوری غالب بازار دسترسی بی سیم ( حداقل در بخش ثابت ) خواهند بود ، دارای ویژگی های فنی و مزایای قابل توجهی اشت که توجه اکثر فعلان مخابراتی ( سازندگان ، اپراتور های ثابت و سیار و رگولاتورها ) را به خود جلب کرده است.

 

با توجه به اهمیت روزافزون بخش های مختلف مخابرات در کشور ( اعم از شرکت مخابرات ، شرکت ارتباطات سیار و بخش خصوصی ) به استفاده از فناوری  WiMAX  در بخش های مختلف شبکه ، اقدام به موقع و سنجیده متولیان امر جهت وضع سیاست های شفاف برای فعالیت در این حوزه ضروری می نماید . مخصوصا آنکه در بخش ایجاد شبکه های دسترسی در کشور ما نیز توسعه سرویس های باند وسیع که تا به حال عمدتا بر پایه فناوری  DSL  بوده است بنا به دلایل متعدد و مختلفی با رشد بسیار نا چیزی مواجه بوده است ، به طوری که درصد بسیار کمی از کاربران از اینترنت باند وسیع استفاده می کنند . بنابراین با توجه به فاصله زیادبازار باند وسیع کشور تا اشباع ، ورود فناوری های جدید با امکانات فنی و زمینه های ارئه سرویس مناسب می تواند نقش موثری در توسعه باند وسیع کشور داشته باشد .

WiMAX

من بدلیله این که مجبور شدم برای پروژه درسه مسخره مبانی مدیریت فناوری اطلاعات در مورده  WiMAX تحقیق کنم بعد از اتمامش با خودم گفتم طی چند پست اون رو برای دوستانم بذارم تا اون ها هم استفاده کنند .

 

حرفه دیگه ای فعلا ندارم پس بای

 

*** نظر یادت نره *** 

سلام

سلام بر شما ای دوستان آشنا و نا شناس . دیروز روز خوبه بدی  برام بود.

 از آن جهت خوب بود  که کاری رو انجام دادم که تا به حال جرات انجام شو نداشتم ولی انجام دادم می دونی چطوری خیلی ساده !!! از صبح که پاشدم با خودم گفتم ( فکر کن اگه بشه چی می شه !!!!!!!!!!! ) این جمله معجزه کرد . و من اون کارو انجام دادم . نپرسید چه کاری رو چون روم نمی شه بگم .

 ( آخه می دانید چیه ؟  باید خصلت خجالتی بودن رو هم به خصوصیاتی که از خودم گفتم اضافه کنید . البته این که این خصوصیت خوبه یا نه قضاوتش با خودتون )

و از آن لحاظ بد بود که اون نتیجه ای رو که فکر می کردم اگه بشه چی می شه رو نگرفتم البته دیروز خیلی ناراحت شدم ولی امروز که کمی فکر کردم دیدم این اتفاقی که افتاد خیلی بهتر از اون چیزی بود که من می خواستم فقط نوعش عوض شده

در هر صورت خدا رو شکر می کنم .

تا دفعه بدی که بتونم  مغزم رو این جا خالی کنم بای .

 راستی من رو ببخشید که عامیانه ی رسمی می نویسم چون این عادتمه  .

 

***نظر یادتون نره ***

۰۹ آذر ۱۳۸۶

این دیگه آخرشه!!!!!

پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم
پدر: اما دختر مورد نظر من ، دختر بیل گیتس است
پسر: آهان اگر اینطور است ، قبول است
.
.
پدر به نزد بیل گیتس می رود و می گوید:
پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
پدر: اما این مرد جوان قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است .
.
.
بالاخره پدر به دیدار مدیرعامل بانک جهانی می رود
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر: اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد
و معامله به این ترتیب انجام می شود
.
.
نتیجه اخلاقی: حتی اگر چیزی نداشته باشید باز هم می توانید چیزهایی بدست آورید. اما باید روش مثبتی برگزینید

بانک زمان

- ارزش یک سال را از دانش آموزی بپرس که در امتحانات آخر سال رد شده و قراراست یک سال دیگرکتابهای تکراری را ورق بزند

- ارزش یک ماه را از مادری بپرس که طفل نارسش فقط یک ماه زودتر به دنیا آمده وحالا چکیده ۸ ماه آرزو های طلایی اش زیر چادر اکسیژن تلف شده است।

- ارزش یک هفته را از نویسنده هفته نامه ای بپرس که همه هفته گذشته سرش شلوغ بوده و در آغاز هفته جدید باید گزارشش روی میز سر دبیر باشد।

- ارزش یک ساعت را از دو چشم انتظاری بپرس که برای دیدن هم سر قرار لحظه شماری می کنند।

- ارزش یک دقیقه را از مسافر جا مانده ای بپرس که یک دقیقه پیش قطارش بدون او راه افتاد।

- ارزش یک ثانیه را از کسی بپرس که فقط یک ثانیه ترمزش دیر گرفت و حالا به جسدی کف خیابان خیره شده است।

- ارزش یک صدم ثانیه را از دونده ای بپرس که در المپیک نقره گرفت।

 

هر دقیقه را مثل گنج ذخیره کن زمان برای کسی صبر نمی کند

هافمن را با اين ٥ فيلم بشناسيد ( بیوگرافی داستین هافمن )

داستين هافمن»، ٨ آگوست ١٩٣٧ به دنيا آمد. هافمن به سبب علاقه اي كه به حرفه بازيگري داشت، به سرعت به اين رشته گرايش پيدا كرد. «هافمن» كه متخصص بازي در نقش هاي دشوار و پيچيده است، با استعداد خيره  كننده خود به يكي از مشهورترين بازيگران حال حاضر هاليوود تبديل شد. «هافمن» علاقه اي به بازي در نقش شخصيت يك بعدي با داستان هاي سرراست ندارد و از كلنجار رفتن با شخصيت فيلم، لذت مي برد. او كه بر صحنه تئاتر «برادوي» بارها درخشيده است، قالب جديدي به نقش هاي تكراري مي بخشد و آن ها را از كليشه شدن دور مي كند.در سال ١٩٩٠، «هافمن» با ايفاي نقش «شيلوك» در نمايش نامه «تاجر ونيزي» «ويليام شكسپير»، نامزد جايزه «توني» شد. بسياري از آثار سينمايي، با حضور «هافمن» و بازي تاثيرگذار او، درخشيده اند. بازي هاي تحسين برانگيز او در فيلم هاي «كابوي نيمه شب»، «توتسي» ، «مرد باراني» ، «كريمر عليه كريمر» مورد استقبال منتقدان و تماشاگران قرار گرفت. نام او در كتاب ركوردهاي گينس به عنوان تنها بازيگري كه توانست در يك فيلم- با عنوان «بزرگمرد كوچك» ساخته شده در سال ١٩٧٠- شخصيتي را از سن ١٧ سالگي تا ١٢١ سالگي به تصوير بكشد، ثبت شد.مجله« اينترتينمنت ويكلي» وي را به عنوان بيست و هشتمين ستاره تاريخ سينما انتخاب كرد. مجله «نيوزويك» نيز به تازگي با انتشار مطلبي درباره ٥ فيلم مشهور او به نكاتي اشاره كرده است كه بي ترديد مطالب آن براي علاقه مندان وي خواندني خواهد بود.


كابوي نيمه شب (١٩٦٩)


بزرگ ترين موهبت بازيگري «داستين هافمن» در تعهد كامل او به شخصيتي كه قرار است بازي كند، خلاصه مي شود. او فقط بازي نمي كند، بلكه با گوشت و پوستش در جلد شخصيت ها مي رود. او هرگز مانند «راتسوريزو» در فيلم «كابوي نيمه شب»- نقشي كه براي آن نامزد اسكار شد- در جلد هيچ شخصيتي فرو نرفت. شايد هرگز ديگر فرصت تكرار ساخت چنين فيلمي پيش نيايد، نه فقط به دليل مضمون جنجالي اش، بلكه به اين علت كه استوديوها از سرمايه گذاري روي چنين فيلمي به شدت مي هراسند.


 فارغ التحصيل (١٩٦٧)


«وارن بيتي» و «رابرت ردفورد» هر ٢ براي ايفاي نقش «بنجامين براداك» در فيلم «فارغ التحصيل» در نظر گرفته شده بودند.
امري كه اين فيلم را «فيلم هافمن» كرده، كيفيت بازي و هنر اوست. خيلي سخت است كه بتوانيم «بيتي» يا «ردفورد» را در مقابل «آن بنكرافت» قرار دهيم. هافمن، براي «پايان خوش» اين فيلم، يك علامت سوال بزرگ قرار داد.

 

 همه مردان رئيس جمهور (١٩٧٦)


«هافمن» به هر نقشي كه ايفا مي كند، روح مي دهد. او و «رابرت ردفورد» در جريان جاسوسي «واترگيت» قرار گرفتند و تماشاگر بايد از ميان من و من هاي «هافمن» دريابد ماجرا از چه قرار است. هافمن را در طول فيلم هرگز در حال راه رفتن نمي بينيم. او در تمام طول فيلم مي دود، به اينجا و آنجا سرك مي كشد و هرگز آرام و قرار نمي گيرد. «كارل برنستاين»- با بازي وي- نه فقط تشنه حقيقت است بلكه اگر به حقيقت دست نيابد، جانش به خطر مي افتد. گويي آخرين دستاويز او در زندگي فرجام اين پرونده است.

 

سگ هاي پوشالي (١٩٧١)


به هنگام نمايش فيلم، «پائولين كيل» منتقد سرشناس، اين اثر را نخستين فيلم آمريكايي كه هنر فاشيستي را اشاعه مي دهد، توصيف كرد، كسي هم جرات مخالفت با «كيل» را نداشت. در اين فيلم «هافمن» شخصيتي دارد كه گويي كارگردان، او را نه به دليل حس همذات پنداري تماشاگر، بلكه به دليل اين كه حتي در نقش هاي منفي دوست داشتني جلوه مي كند، برگزيده است.


توتسي (١٩٨٢)


«هافمن» در اين فيلم كمدي چنان درخشيد كه موسسه فيلم آمريكا اين اثر را پس از فيلم مشهور «بعضي ها داغشو دوست دارند»، به عنوان بهترين كمدي تاريخ سينماي آمريكا، انتخاب كرد. هافمن در اين فيلم در نقش «مايكل دورسي» درخشيد و طيف عظيمي از مشتاقان سينما را شيفته خود كرد

راهنمای برخورد با مشکلات

۰۶ آذر ۱۳۸۶

و پیامی در راه

روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد

در رگ ها نور خواهم ریخت

و صدا در خواهم داد "ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم سیب سرخ خورشید"

خواهم آمد گل یاسی به گدا خواهم داد

زن زیبای جذامی را گوشواری دیگر خواهم بخشید

 کور را خواهم گفتم : چه تماشا دارد باغ!

 دوره‌گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت جار خواهم زد : ای شبنم شبنم شبنم

رهگذاری خواهد گفت : راستی را شب تاریکی است کهکشانی خواهم دادش

روی پل دخترکی بی پاست؛ دبّ کبر را بر گردن او خواهم آویخت

هر چه دشنام از لب خواهم برچید

 هر چه دیوار از جا خواهم برکند

رهزنان را خواهم گفت: کاروانی آمد بارش لبخند

ابر را پاره خواهم کرد

 من گره خواهم زد چشمان را با خورشید، دل ها را با عشق سایه ها را با آب شاخه ها را با باد

و به هم خواهم پیوست خواب کودک را با زمزمه زنجره ها

 بادبادک‌ها به هوا خواهم برد

 گلدان ها آب خواهم داد

خواهم آمد پیش اسبان ‚ گاوان ‚ علف سبز نوازش خواهم ریخت

مادیانی تشنه سطل شبنم را خواهم آورد

خر فرتوتی در راه؛ من مگس هایش را خواهم زد

خواهم آمد سر هر دیواری میخکی خواهم کاشت

پای هر پنجره‌ای شعری خواهم خواند

هر کلاغی را کاجی خواهم داد

 مار را خواهم گفت: چه شکوهی دارد غوک!

آشتی خواهم داد

 آشنا خواهم کرد

راه خواهم رفت

نور خواهم خورد

دوست خواهم داشت

سهراب سپهری

طلوع

پنچره باز است

و آسمان پیداست

 گل به گل ابر سترون در زلال آبی روشن

رفته تا بام برین، چون آبگین پلکان، پیداست

من نگاهم مثل نو پرواز گنجشک سحرخیزی

پله پله رفته بی پروا به اوجی دور و زین پرواز

لذتم چون لذت مرد کبوترباز

 پنجره باز است

 و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا

 مثل دریا ژرف

 آبهایش ناز و خواب مخمل آبی

 رفته تا ژرفاش

پاره های ابر همچون پلکان برف

 من نگاهم ماهی خونگرم و بی آرام این دریا

 آنک آنک مرد همسایه

سینه اش سندان پتک دم به دم خمیازه و چشمانش خواب آلود

 آمده چون بامداد دگر بر بام

می نوردد بام را با گامهای نرم و بی آوا

ایستد لختی کنار دودکش آرام

او در آن کوشد که گوشش تیز باشد، چشمهاش بیدار

تا نیاید گربه غافلگیر و چالک از پس دیوار

پنجره باز است

 آسمان پیداست، بام رو به رو پیداست

 اینک اینک مرد خواب از سر پریده ی چشم و دل هشیار

 می گشاید خوابگاه کفتران را در

 وان پریزادان رنگارنگ و دست آموز

 بر بی‌آذین بامِ پهناور

 قور قو بقو رقو خوانان

با غرور و شادهواری دامن افشانان

 می زنند اندر نشاط بامدادی پَر

 لیک زهر خواب وشین خسته‌شان کرده‌ست

 برده شان از یاد،‌ پرواز بلند دوردستان را

 کاهل و در کاهلی دلبسته شان کرده ست

مرد اینک می‌پراندشان

می فرستد شان به سوی آسمان پر شکوه پاک

کاهلی گر خواند ایشان را به سوی خاک

با درفش تیره پَر هول چوبی لخت، دستار سیه بر سر

 می رماندشان و راندشان

تا دل از مهر زمین پست برگیرند

و آسمان، این گنبدبلورِ سقفش دور

زی چمنزاران سبز خویش خواندشان

 پنجره باز است

و آسمان پیداست

چون یکی برج بلند جادویی، دیوارش از اطلس

 موجدار و روشن و آبی

 پاره های ابر، همچون غرفه های برج

 و آن کبوترهای پران در فضای برج

 مثل چشمک زن چراغی چند، ‌مهتابی

 بر فراز کاهگل اندوده بام پهن

 در کنار آغل خالی

 تکیه داده مرد بر دیوار

 ناشتا افروخته سیگار

غرقه در شیرین ترین لذات، از دیدار این پرواز

ای خوش آن پرواز و این دیدار

 گرد بام دوست می گردند

 نرم نرمک اوج می گیرند، افسونگر پریزادان

 وه، که من هم دیگر کنون لذتم زان مرد کمتر نیست

 چه طوافی و چه پروازی!

 دور باد از حشمت معصومشان افسون صیادان

 خستگی از بالهاشان دور

 وز دلَکهاشان غمان تا جاودان مهجور

در طواف جاودییشان آن کبوترها

 چون شوند از دیدگاهم دور و پنهان، تا که باز ایند

 من دلم پرپر زند، چون نیم بسمل مرغ پرکنده

 ز انتظاری اضطراب آلود و طفلانه

مرد را بینم که پای پرپری در دست

 با صفیر آشنای سوت

سوی بام خویش خواند، تا نشانَدشان

بالهاشان نیز سرخ است

آه شاید اتفاق شومی اوفتاده ست؟

پنجره باز است

و آسمان پیدا

 فارغ از سوت و صفیر دوستدار خاکزاد خویش

 کفتران در اوج دوری، مست پروازند

بالهاشان سرخ

زیرا بر چکاد دورتر کوهی که بتوان دید

رسته لختی پیش

شعله ور خونبوته ی مرجانی خورشید

شعر را مثل اکثر شعرهای دیگر اخوان با لحن حماسی بخوانید. که گر درست خوانیدش، لذتش چندان شود! 

پاداش

گیاه تلخ افسونی
شوکران بنفش خورشید را
در جام سپید بیابان ها لحظه لحظه نوشیدم
 و در ایینه نفس کشنده سراب
تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم
در چشمانم چه تابش ها کهنریخت
 و در رگهایم چه عطش ها که نشکفت
آمدم تا تو را بویم
 و تو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم
غبار نیلی شب ها را هم می گرفت
و غریو ریگ روانخوبم می ربود
چه رویاها که پاره نشد
و چه نزدیک ها که دور نرفت
و من بر رشته صدایی ره سپردم
 که پایانش در تو بود
 آمدم تا تو را بویم
 وتو زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس این همه راهی که آمدم
دیار من آن سوی بیابان هاست
یادگارش در آغاز سفر همراهم بود
 هنگامی که چشمش بر نخستین پرده بنفش نیمروز افتاد
از وحشت غبار شد
 و من تنها شدم
 چشمک افق ها چه فریب ها که به هنگام نیاویخت
و انگشت شهاب ها چه بیراهه ها که نشانم نداد
 آمدم تا تو را بویم
 و تو گیاه تلخ افسونی
به پاس این همه راهی که آمدم
زهر دوزخی ات را با نفسم آمیختی
به پاس اینهمه راهی که آمدم

سهراب سپهری

Happy Brithday to you

امروز یعنی درست 6/اذر/1386 تولدم . اولین کسی که امروزو یادش بود حسین بود ( از بچه های PNU ) دومین نفر سهیل بود ( جیگر من ) .

درست ساعت  5.30  روز  6/اذر/1367 من به این دنیا چشمک زدم و دنیا هم از اون وقت یکی از قسمت های بدنشو نشونم داد .

صبح افسرده بودم که چرا دوستام یا بهتره بگم اونهایی رو که دوست صدا میزنم این طوری هستند .

اما الان خوبم چون امروز اشکان یک چیزی گفت که البته خصوصی است و نمی توانم براتون بگم و به من یه انرژی جدید داد به من.

جونه من اگه ایقدر BLoG ام خزو مزخرفه که حتی یکی هم نظر نمی ده بگین که دیگه ننویسم .

 

 

فعلا بای .MACH

۰۵ آذر ۱۳۸۶

از خودم!!!!!!!

سلام به دوستانی که ندارم . می خواهم از این به بعد کمی در مورد خودم و زندگی کسالت بارم بنویسم . می دانید چرا ؟ اگه می دونید به منم بگید چون خودمم نمی دونم برای چی یا بهتر بگم برای کی مینویسم!!!!

خوب بسه مقدمه

همان طور که تو پست های قبل هم گفتم من دانشجوی سال اول فناوری یا همان آی تی( کلاس که زیاد داره )

هستم. البته تو شهر جدید پرند ( یک نکته باحال : در اول این شهر هیچ وقت نمی توانند این جمله ی معروف رو بنویسندبه شهر شهید پروره پرند خوش امدید .)

شهره بدی نیست فقط چند تا مشکل کوچیک داره :

1. در اونجا تمدن وجود نداره .( اگه خیلی حس با تمدنی داری تو انتخاب هات اونجا رو نزن )(نکته کنکوری)

2. در اونجا چیزی به اسم درخت با ارزشه چون پیدا نمی شه ( پیدا کردید به ما نشون بدید بریم پشتش)

3....................................

اما مزایایی هم داره :

1. شبیه یک دبیرستانه دخترونه است که برای پر کردن ظرفیت چند تا پسرم گرفته این شامل استاد ها هم می شه (  قیلیچ خانی تنها استاد مردمونه که اونم دختر ها رو از ما بیشتر ترجیح مده )

2.هیچ حسن دیگه ای پیدا نکردم (پیدا کردید به منم بگید)

 

فعلا خداحافظ

۲۷ آبان ۱۳۸۶

کامپیوتر دوستان و آشنایان را از داخل خانه و از پشت کامپیوتر شخصی تان تعمیر کنید

    همه ی کسانی که کمی از زیر و بم کامپیوتر اطلاع دارند تا آنهایی که خوره تشریف دارند و شب روزشان را با این ابزار میگذارنند همواره ممکن است با درخواست هایی از جانب دوست و آشنا برای کمک در رفع مشکلات و عیب های کامپیوترشان روبرو شوند و کلا این اتفاق زیاد می افتد و اصلا در هر فامیلی همواره یک نفر وجود دارد که به قول جناب روبو واحد پشتیبانی و خدمات پس از فروش مایکروسافت محسوب می شود. عمده ی مشکلات افراد با سیستم عامل است یعنی معمولا نرم افزاری روی ویندوز نصب شده که باعث ایجاد اشکال در آن شده یا ویروسی چیزی دردسر ساز شده یا اصلا در اثر نا آگاهی فرد استفاده کننده و دستکاری برخی از تنظیمات عیب و ایراد پدید آمده است. گزینه ی غیر ممکن در اکثر مواقع برای من حضور در محل است و گزینه ی از آن بدتر این است که بخواهی از طریق تلفن و با کسی که آن ور خط بد جوری گیج میزند عیب یابی کنی و مشکل را حل کنی.

در اینگونه موارد ابزاری مثل Crossloop به کار می آید، Crossloop یک ناجی است و کارش به اشتراک گذاری تصاویر کامپیوتر طرف مقابل از طریق اینترنت است، این ابزار رایگان است و بسیار هم امن و توصیه شخصی من این است که اگر شما هم در بین دوستان و آشنایان به عنوان خدمات پس از فروش مایکروسافت شناخته می شوید (!) حتما هر بار که ویندوز نصب کردید این نرم افزار رایگان را هم بدون درنگ بزنید تنگش و از مشتریان مایکروسافت هم بخواهید آن را نصب شده داشته باشند!

حالا چگونه باید از Crossloop استفاده کرد؟

استفاده از Crossloop مثل آب خوردن ساده است، اول اینکه شخصی که نیاز به کمک دارد باید برنامه را اجرا نماید و از تب Host یک Access code یا کد دسترسی تعریف کند بعد آن کد را به شخص شما بدهد و بعد هم کلید کانکت را بزند.
اینطرف شما هم باید در تب Join کد دسترسی که از طرف فرد مورد نظر گرفتید را وارد کنید و کلید کانکت را بزنید.
وقتی شما کلید اتصال یا Connect را بزنید باز در آنطرف یک دیالوگ جدیدی گشوده می شود و پرسیده می شود که شما می خواهید به کامپیوتر فرد مورد نظر وصل شوید و خوب در اینجا فرد مورد نظر لازم است اگر شما را می شناسد و در خواست کمک داشته Yes را بزند تا عملیات اتصال کامل شود.
دفعه ی اولی که از Crossloop استفاده می شود لازم است فرد خدمات گیرنده از ویندوز بخواهد کوتاه بیاید و برنامه را بلوکه نکند لذا بیاستی به محض اینکه پنجره زیر را دید گزینه Unblock را کلیک کند.
از اینجا به بعد شما دسکتاپ طرف مقابل را می بینید و می توانید هر بلایی که میخواهید سر کامپیوترش بیاورید و خدمات پس از فروش را آغاز کنید، یعنی علاوه بر دیدن اسکرین طرف مقابل ماوس و کیبورد شما هم به منزله ماوس و کیبورد ایشان است و کنترل همه چی در اختیارتان است من  یک توضیح ساده میدهم. شیوه ی عملکرد Crossloop در به اشتراک گذاری و ایجاد قابلیت ریموت مشابه آنچه است که در شبکه های P2P مورد استفاده قرار میگیرد و البته کل دیتایی که بین کامپیوتر مبدا و مقصد رد و بدل می شود را خود Crossloop به صورت 128 بیتی رمز نگاری میکند و در نتیجه تقریبا محال است شخص ثالثی بتواند وارد شبکه ی خصوصی شما شود و از اطلاعات در حال رد و بدل شدن بتواند برداشت کند، اگر بیشتر میخواهید در مورد ایمنی این ابزار بخوانید اینجا را یک نگاهی بیاندازید و البته حتی اگر شما یا طرف مقابل از فایروال هم استفاده کنید و کانکشن یکی از طرفین هم باز از نوع encrypt شده باشد مشکلی در استفاده از Crossloop پدید نخواهد آمد.

سئوال بعدی اینکه Crossloop با دغال نت ایرانی قابل استفاده است؟
قابل استفاده که قابل استفاده است ولی بستگی دارد به دو چیز سرعت کانکشن و پینگ شما، مثلا من با یک خط 128 Kb/S و پینگ حدود 500 یا 600 اسکرین طرف مقابل را با 4 ثانیه تاخیر می دیدم و باز با یک خط 64 Kb/S و پینگ حدود 600 اسکرین طرف مقابل را با 7 تا 8 ثانیه تاخیر می دیدم که با وجود این تاخیر باز هم بهتر از این بود که از پشت تلفن بخواهی راهنمایی کنی.

نکات کنکوری:
تا الان که توضیح واضحات دادیم چند تا نکته کنکوری هم بگیم. نکته اول اینکه قرار نیست فقط از Crossloop خدمات پشتیبانی بدهید و می شود فایل هم رد و بدل کنید برای اینکار کافی است آیکون فولدر کوچک موجود در پنجره این نرم افزار را کلیک کنید و الباقی قضیه.
دوم اینکه اگر در حین دادن خدمات احساس کردید سرعت تصاویر دریافتی خیلی پائین است و دارید پیر می شوید می توان کیفیت تصاویر دریافتی را پائین آورد تا سرعت دریافت بالا برود! برای اینکار روی Title bar پنجره Crossloop رایت کلیک کنید و بعد گزینه ی Conection options را انتخاب کنید:
در صفحه ی که باز می شود گزینه ی (Restrict pixels to 8-bit (for slow networks را تیک بزنید با اینکار سرعت دریافت تصاویر نسبتا خوب می شود ولی خوب تصاویری که میبینید کمی ترسناک است اما باز هم کار راه اندازند. به هر حال نتیجه ی کار بهتر از این است که یک ساعت وقت بگذارید تا خانه ی فرد متقاضی F1  بروید یا در پشت تلفن عذاب بکشید، امیدوارم مشتریان محترم مایکروسافت از خدمات دریافتی از این طریق راضی باشند!!

 

 

عکس ها بزرگ می شوند

 

دانلود<==========

زندگینامه و آثار احمد شاملو

احمد شاملو در سال 1304 در تهران متولد شد. تحصیلات کلاسیک نامرتبی داشت؛ زیرا پدرش که افسر ارتش بود اغلب از این شهر به آن شهر اعزام می شد و خانواده هزگز نتوانست برای مدتی طولانی جایی ماندگار شود.
در سال 1322 به سبب فعالیت های سیاسی به زندانهای متفقین کشیده شد، و این در حقیقت تیر خلاصی بود بر شقیقه همان تحصیلات نامرتب.
به سال 1325 برای بار نخست، در سال 1336 برای بار دوم، و در سال 1343 برای سومین بار ازدواج کرد. از ازدواج اول خود چهار فرزند دارد، سه پسر و یک دختر.
احمد شاملو در سوم مرداد ماه سال 1379 چشم از جهان فروبست. ر
اولین اثری که از شاملو منتشر شد، مجموعه کوچکی از شعر و مقاله بود که در سال 1326 به چاپ رسید. پس از آن آثار بسیاری از این شاعر، نویسنده، مترجم و محقق به چاپ رسیده است که برای سهولت بر حسب موضوع تقسیم بندی می شود:
مجموعه شعر:
قطعنامه، آهنگها و احساس، هوای تازه، باغ آینه، آیدا و آینه، لحظه ها و همیشه، آیدا: درخت و خنجر و خاطره، ققنوس در باران، مرثیه های خاک، شکفتن در مه، ابراهیم در آتش، دشنه در دیس، ترانه های کوچک غربت، ناباورانه، آه! مدایح بی حوصله و…
مجموعه های منتخب:
از هوا و آینه ها، گزیده اشعار، اشعار برگزیده کاشفان فروتن شوکران، شعر زمان ما: احمد شاملو، گزینه اشعار.
شعر ( ترجمه ):
غزل های سلیمان، همچون کوچه ای بی انتها ( از شاعران معاصر جهان )، هایکو، ترانه شرقی و اشعار دیگر(کورکا) ترانه های میهن تلخ ( ریتسوس و کامپانلیس )، سیاه همچون اعماق آفریقای خودم ( لنگستن هیوز )، سکوت سرشار از ناگفته هاست ( برگردان آزاد شعرهای مارگوت بکل )، چیدن سپیده دم ( برگردان آزاد شعرهای مارگارت بکل ).
قصه:
زیر خیمه گر گرفته شب، درها و دیوار بزرگ چین.
رمان و قصه ( ترجمه ):
لئون مورن کشیش ( بئاتریس بک )، برزخ ( ژ. روورز )، خزه ( ه. پوریه )، پابرهنه ها ( ز. استانکو)، نایب اول(روبر مرل)، قصه های بابام ( ا. کالدول )، پسران مردی که قلبش از سنگ بود ( موریو کایی )، 81490 ( آ. شمبون )، افسانه های هفتاد و دو ملت ( 3 جلد )، دماغ ( آگوتا گاوا )، افسانه های کوچک چینی، دست به دست ( و. آلبا )، سربازی از یک دوران سپری شده، زهر خند، مرگ کسب و کار من است ( روبر مرل )، لبخند تلخ، بگذار سخن بگویم ( دچو نگارا )، مسافر کوچولو، عیسی دیگر - یهودا دیگر! ( بازنویسی رمان ” قدرت و افتخار ” گراهام گرین ).
نمایشنامه ( ترجمه ):
مفتخورها ( چی کی )، عروسی خون ( لورکا )، درخت سیزدهم ( ژید )، سی زیف و مرگ ( روبر مرل )، نصف شب است دیگر، دکتر شوایتزر ( ژ. سبرون ).
شعر و قصه برای کودکان:
خروس زری - پیرهن پری، قصه هفت کلاغون، پریا، ملکه سایه ها، چی شد که دوستم داشتند؟(ساموئل مارشاک)قصه دخترای ننه دریا، قصه دروازه بخت، بارون، قصه یل و اژدها.
مجموعه مقالات:
از مهتابی به کوچه، انگ از وسط گود ( مقالات سیاسی، سخنرانی ها و مصاحبه ها).
آثار دیگر:
حافظ شیراز، افسانه های هفت گنبد ( نظامی )، ترانه ها ( ابوسعید، خیام، باباطاهر)، خوشه ( یادنامه شبهای شعر مجله خوشه به مثابه جنگ شعر امروز )، کتاب کوچه و ….
منبع: سایت فرهنگسرا

۱۹ آبان ۱۳۸۶

صداي پاي آب(water`s footsteps)

اهل كاشانم
روزگارم بد نيست.
تكه ناني دارم ، خرده هوشي، سر سوزن ذوقي.
مادري دارم ، بهتر از برگ درخت.
دوستاني ، بهتر از آب روان.
و خدايي كه در اين نزديكي است:
لاي اين شب بوها، پاي آن كاج بلند.
روي آگاهي آب، روي قانون گياه.
من مسلمانم.
قبله ام يك گل سرخ.
جانمازم چشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها مي گيرم.
در نمازم جريان دارد ماه ، جريان دارد طيف.
سنگ از پشت نمازم پيداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتي مي خوانم
كه اذانش را باد ، گفته باد سر گلدسته سرو.
من نمازم را پي "تكبيره الاحرام" علف مي خوانم،
پي "قد قامت" موج.
كعبه ام بر لب آب ،
كعبه ام زير اقاقي هاست.
كعبه ام مثل نسيم ، مي رود باغ به باغ ، مي رود شهر به شهر.
"حجر الاسود" من روشني باغچه است.
اهل كاشانم.
پيشه ام نقاشي است:
گاه گاهي قفسي مي سازم با رنگ ، مي فروشم به شما
تا به آواز شقايق كه در آن زنداني است
دل تنهايي تان تازه شود.
چه خيالي ، چه خيالي ، ... مي دانم
پرده ام بي جان است.
خوب مي دانم ، حوض نقاشي من بي ماهي است.
اهل كاشانم
نسبم شايد برسد
به گياهي در هند، به سفالينه اي از خاك "سيلك".
نسبم شايد، به زني فاحشه در شهر بخارا برسد.
پدرم پشت دو بار آمدن چلچله ها ، پشت دو برف،
پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي ،
پدرم پشت زمان ها مرده است.
پدرم وقتي مرد. آسمان آبي بود،
مادرم بي خبر از خواب پريد، خواهرم زيبا شد.
پدرم وقتي مرد ، پاسبان ها همه شاعر بودند.
مرد بقال از من پرسيد : چند من خربزه مي خواهي ؟
من از او پرسيدم : دل خوش سيري چند؟
پدرم نقاشي مي كرد.
تار هم مي ساخت، تار هم مي زد.
خط خوبي هم داشت.
باغ ما در طرف سايه دانايي بود.
باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه،
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و آينه بود.
باغ ما شايد ، قوسي از دايره سبز سعادت بود.
ميوه كال خدا را آن روز ، مي جويدم در خواب.
آب بي فلسفه مي خوردم.
توت بي دانش مي چيدم.
تا اناري تركي برميداشت، دست فواره خواهش مي شد.
تا چلويي مي خواند، سينه از ذوق شنيدن مي سوخت.
گاه تنهايي، صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد.
شوق مي آمد، دست در گردن حس مي انداخت.
فكر ،بازي مي كرد.
زندگي چيزي بود ، مثل يك بارش عيد، يك چنار پر سار.
زندگي در آن وقت ، صفي از نور و عروسك بود،
يك بغل آزادي بود.
زندگي در آن وقت ، حوض موسيقي بود.
طفل ، پاورچين پاورچين، دور شد كم كم در كوچه سنجاقك ها.
بار خود را بستم ، رفتم از شهر خيالات سبك بيرون دلم از غربت سنجاقك پر.
من به مهماني دنيا رفتم:
من به دشت اندوه،
من به باغ عرفان،
من به ايوان چراغاني دانش رفتم.
رفتم از پله مذهب بالا.
تا ته كوچه شك ،
تا هواي خنك استغنا،
تا شب خيس محبت رفتم.
من به ديدار كسي رفتم در آن سر عشق.
رفتم، رفتم تا زن،
تا چراغ لذت،
تا سكوت خواهش،
تا صداي پر تنهايي.
چيزهايي ديدم در روي زمين:
كودكي ديم، ماه را بو مي كرد.
قفسي بي در ديدم كه در آن، روشني پرپر مي زد.
نردباني كه از آن ، عشق مي رفت به بام ملكوت.
من زني را ديدم ، نور در هاون مي كوفت.
ظهر در سفره آنان نان بود ، سبزي بود، دوري شبنم بود، كاسه داغ محبت بود.
من گدايي ديدم، در به در مي رفت آواز چكاوك مي خواست و سپوري كه به يك پوسته خربزه مي برد نماز.
بره اي ديدم ، بادبادك مي خورد.
من الاغي ديدم، ينجه را مي فهميد.
در چراگاه " نصيحت" گاوي ديدم سير.
شاعري ديدم هنگام خطاب، به گل سوسن مي گفت: "شما"
من كتابي ديدم ، واژه هايش همه از جنس بلور.
كاغذي ديدم ، از جنس بهار،
موزه اي ديدم دور از سبزه،
مسجدي دور از آب.
سر بالين فقهي نوميد، كوزه اي ديدم لبريز سوال.
قاطري ديدم بارش "انشا"
اشتري ديدم بارش سبد خالي " پند و امثال".
عارفي ديدم بارش " تننا ها يا هو".
من قطاري ديدم ، روشنايي مي برد.
من قطاري ديدم ، فقه مي برد و چه سنگين مي رفت .
من قطاري ديدم، كه سياست مي برد ( و چه خالي مي رفت.)
من قطاري ديدم، تخم نيلوفر و آواز قناري مي برد.
و هواپيمايي، كه در آن اوج هزاران پايي
خاك از شيشه آن پيدا بود:
كاكل پوپك ،
خال هاي پر پروانه،
عكس غوكي در حوض
و عبور مگس از كوچه تنهايي.
خواهش روشن يك گنجشك، وقتي از روي چناري به زمين مي آيد.
و بلوغ خورشيد.
و هم آغوشي زيباي عروسك با صبح.
پله هايي كه به گلخانه شهوت مي رفت.
پله هايي كه به سردابه الكل مي رفت.
پله هايي كه به قانون فساد گل سرخ
و به ادراك رياضي حيات،
پله هايي كه به بام اشراق،
پله هايي كه به سكوي تجلي مي رفت.
مادرم آن پايين
استكان ها را در خاطره شط مي شست.
شهر پيدا بود:
رويش هندسي سيمان ، آهن ، سنگ.
سقف بي كفتر صدها اتوبوس.
گل فروشي گل هايش را مي كرد حراج.
در ميان دو درخت گل ياس ، شاعري تابي مي بست.
پسري سنگ به ديوار دبستان مي زد.
كودكي هسته زردآلو را ، روي سجاده بيرنگ پدر تف مي كرد.
و بزي از "خزر" نقشه جغرافي ، آب مي خورد.
بند رختي پيدا بود : سينه بندي بي تاب.
چرخ يك گاري در حسرت واماندن اسب،
اسب در حسرت خوابيدن گاري چي ،
مرد گاري چي در حسرت مرگ.
عشق پيدا بود ، موج پيدا بود.
برف پيدا بود ، دوستي پيدا بود.
كلمه پيدا بود.
آب پيدا بود ، عكس اشيا در آب.
سايه گاه خنك ياخته ها در تف خون.
سمت مرطوب حيات.
شرق اندوه نهاد بشري.
فصل ول گردي در كوچه زن.
بوي تنهايي در كوچه فصل.
دست تابستان يك بادبزن پيدا بود.
سفر دانه به گل .
سفر پيچك اين خانه به آن خانه.
سفر ماه به حوض.
فوران گل حسرت از خاك.
ريزش تاك جوان از ديوار.
بارش شبنم روي پل خواب.
پرش شادي از خندق مرگ.
گذر حادثه از پشت كلام.
جنگ يك روزنه با خواهش نور.
جنگ يك پله با پاي بلند خورشيد.
جنگ تنهايي با يك آواز:
جنگ زيبايي گلابي ها با خالي يك زنبيل.
جنگ خونين انار و دندان.
جنگ "نازي" ها با ساقه ناز.
جنگ طوطي و فصاحت با هم.
جنگ پيشاني با سردي مهر.
حمله كاشي مسجد به سجود.
حمله باد به معراج حباب صابون.
حمله لشگر پروانه به برنامه " دفع آفات".
حمله دسته سنجاقك، به صف كارگر " لوله كشي".
حمله هنگ سياه قلم ني به حروف سربي.
حمله واژه به فك شاعر.
فتح يك قرن به دست يك شعر.
فتح يك باغ به دست يك سار.
فتح يك كوچه به دست دو سلام.
فتح يك شهر به دست سه چهار اسب سواري چوبي.
فتح يك عيد به دست دو عروسك ، يك توپ.
قتل يك جغجغه روي تشك بعد از ظهر.
قتل يك قصه سر كوچه خواب .
قتل يك غصه به دستور سرود.
قتل يك مهتاب به فرمان نئون.
قتل يك بيد به دست "دولت".
قتل يك شاعر افسرده به دست گل يخ.
همه روي زمين پيدا بود:
نظم در كوچه يونان مي رفت.
جغد در "باغ معلق " مي خواند.
باد در گردنه خيبر ، بافه اي از خس تاريخ به خاور مي راند.
روي درياچه آرام "نگين" ، قايقي گل مي برد.
در بنارس سر هر كرچه چراغي ابدي روشن بود.
مردمان را ديدم.
شهرها را ديدم.
دشت ها را، كوه ها را ديدم.
آب را ديدم ، خاك را ديدم.
نور و ظلمت را ديدم.
و گياهان را در نور، و گياهان را در ظلمت ديدم.
جانور را در نور ، جانور را در ظلمت ديدم.
و بشر را در نور ، و بشر را در ظلمت ديدم.
اهل كاشانم، اما
شهر من كاشان نيست.
شهر من گم شده است.
من با تاب ، من با تب
خانه اي در طرف ديگر شب ساخته ام.
من در اين خانه به گم نامي نمناك علف نزديكم.
من صداي نفس باغچه را مي شنوم.
و صداي ظلمت را ، وقتي از برگي مي ريزد.
و صداي ، سرفه روشني از پشت درخت،
عطسه آب از هر رخنه سنگ ،
چكچك چلچله از سقف بهار.
و صداي صاف ، باز و بسته شدن پنجره تنهايي.
و صداي پاك ، پوست انداختن مبهم عشق،
متراكم شدن ذوق پريدن در بال
و ترك خوردن خودداري روح.
من صداي قدم خواهش را مي شنوم
و صداي ، پاي قانوني خون را در رگ،
ضربان سحر چاه كبوترها،
تپش قلب شب آدينه،
جريان گل ميخك در فكر،
شيهه پاك حقيقت از دور.
من صداي وزش ماده را مي شنوم
و صداي ، كفش ايمان را در كوچه شوق.
و صداي باران را، روي پلك تر عشق،
روي موسيقي غمناك بلوغ،
روي آواز انارستان ها.
و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب،
پاره پاره شدن كاغذ زيبايي،
پر و خالي شدن كاسه غربت از باد.
من به آغاز زمين نزديكم.
نبض گل ها را مي گيرم.
آشنا هستم با ، سرنوشت تر آب، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشيا جاري است .
روح من كم سال است.
روح من گاهي از شوق ، سرفه اش مي گيرد.
روح من بيكار است:
قطره هاي باران را، درز آجرها را، مي شمارد.
روح من گاهي ، مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد.
من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من نديدن بيدي، سايه اش را بفروشد به زمين.
رايگان مي بخشد، نارون شاخه خود را به كلاغ.
هر كجا برگي هست ، شور من مي شكفد.
بوته خشخاشي، شست و شو داده مرا در سيلان بودن.
مثل بال حشره وزن سحر را مي دانم.
مثل يك گلدان ، مي دهم گوش به موسيقي روييدن.
مثل زنبيل پر از ميوه تب تند رسيدن دارم.
مثل يك ميكده در مرز كسالت هستم.
مثل يك ساختمان لب دريا نگرانم به كشش هاي بلند ابدي.
تا بخواهي خورشيد ، تا بخواهي پيوند، تا بخواهي تكثير.
من به سيبي خوشنودم
و به بوييدن يك بوته بابونه.
من به يك آينه، يك بستگي پاك قناعت دارم.
من نمي خندم اگر بادكنك مي تركد.
و نمي خندم اگر فلسفه اي ، ماه را نصف كند.
من صداي پر بلدرچين را ، مي شناسم،
رنگ هاي شكم هوبره را ، اثر پاي بز كوهي را.
خوب مي دانم ريواس كجا مي رويد،
سار كي مي آيد، كبك كي مي خواند، باز كي مي ميرد،
ماه در خواب بيابان چيست ،
مرگ در ساقه خواهش
و تمشك لذت ، زير دندان هم آغوشي.
زندگي رسم خوشايندي است.
زندگي بال و پري دارد با وسعت مرگ،
پرشي دارد اندازه عشق.
زندگي چيزي نيست ، كه لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود.
زندگي جذبه دستي است كه مي چيند.
زندگي نوبر انجير سياه ، كه در دهان گس تابستان است.
زندگي ، بعد درخت است به چشم حشره.
زندگي تجربه شب پره در تاريكي است.
زندگي حس غريبي است كه يك مرغ مهاجر دارد.
زندگي سوت قطاري است كه در خواب پلي مي پيچد.
زندگي ديدن يك باغچه از شيشه مسدود هواپيماست.
خبر رفتن موشك به فضا،
لمس تنهايي "ماه"، فكر بوييدن گل در كره اي ديگر.
زندگي شستن يك بشقاب است.
زندگي يافتن سكه دهشاهي در جوي خيابان است.
زندگي "مجذور" آينه است.
زندگي گل به "توان" ابديت،
زندگي "ضرب" زمين در ضربان دل ما،
زندگي "هندسه" ساده و يكسان نفسهاست.
هر كجا هستم ، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فكر ، هوا ، عشق ، زمين مال من است.
چه اهميت دارد
گاه اگر مي رويند
قارچهاي غربت؟
من نمي دانم
كه چرا مي گويند: اسب حيوان نجيبي است ، كبوتر زيباست.
و چرا در قفس هيچكسي كركس نيست.
گل شبدر چه كم از لاله قرمز دارد.
چشم ها را بايد شست، جور ديگر بايد ديد.
واژه ها را بايد شست .
واژه بايد خود باد، واژه بايد خود باران باشد.
چترها را بايد بست.
زير باران بايد رفت.
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد.
با همه مردم شهر ، زير باران بايد رفت.
دوست را، زير باران بايد ديد.
عشق را، زير باران بايد جست.
زير باران بايد با زن خوابيد.
زير باران بايد بازي كرد.
زير بايد بايد چيز نوشت، حرف زد، نيلوفر كاشت
زندگي تر شدن پي در پي ،
زندگي آب تني كردن در حوضچه "اكنون"است.
رخت ها را بكنيم:
آب در يك قدمي است.
روشني را بچشيم.
شب يك دهكده را وزن كنيم، خواب يك آهو را.
گرمي لانه لكلك را ادراك كنيم.
روي قانون چمن پا نگذاريم.
در موستان گره ذايقه را باز كنيم.
و دهان را بگشاييم اگر ماه در آمد.
و نگوييم كه شب چيز بدي است.
و نگوييم كه شب تاب ندارد خبر از بينش باغ.
و بياريم سبد
ببريم اين همه سرخ ، اين همه سبز.
صبح ها نان و پنيرك بخوريم.
و بكاريم نهالي سر هر پيچ كلام.
و بپاشيم ميان دو هجا تخم سكوت.
و نخوانيم كتابي كه در آن باد نمي آيد
و كتابي كه در آن پوست شبنم تر نيست
و كتابي كه در آن ياخته ها بي بعدند.
و نخواهيم مگس از سر انگشت طبيعت بپرد.
و نخواهيم پلنگ از در خلقت برود بيرون.
و بدانيم اگر كرم نبود ، زندگي چيزي كم داشت.
و اگر خنج نبود ، لطمه ميخورد به قانون درخت.
و اگر مرگ نبود دست ما در پي چيزي مي گشت.
و بدانيم اگر نور نبود ، منطق زنده پرواز دگرگون مي شد.
و بدانيم كه پيش از مرجان خلائي بود در انديشه درياها.
و نپرسيم كجاييم،
بو كنيم اطلسي تازه بيمارستان را.
و نپرسيم كه فواره اقبال كجاست.
و نپرسيم چرا قلب حقيقت آبي است.
و نپرسيم پدرهاي پدرها چه نسيمي، چه شبي داشته اند.
پشت سر نيست فضايي زنده.
پشت سر مرغ نمي خواند.
پشت سر باد نمي آيد.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روي همه فرفره ها خاك نشسته است.
پشت سر خستگي تاريخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سر دسكون مي ريزد.
لب دريا برويم،
تور در آب بيندازيم
و بگيريم طراوت را از آب.
ريگي از روي زمين برداريم
وزن بودن را احساس كنيم.
بد نگوييم به مهتاب اگر تب داريم
(ديده ام گاهي در تب ، ماه مي آيد پايين،
مي رسد دست به سقف ملكوت.
ديده ام، سهره بهتر مي خواند.
گاه زخمي كه به پا داشته ام
زير و بم هاي زمين را به من آموخته است.
گاه در بستر بيماري من، حجم گل چند برابر شده است.
و فزون تر شده است ، قطر نارنج ، شعاع فانوس.)
و نترسيم از مرگ
(مرگ پايان كبوتر نيست.
مرگ وارونه يك زنجره نيست.
مرگ در ذهن اقاقي جاري است.
مرگ در آب و هواي خوش انديشه نشيمن دارد.
مرگ در ذات شب دهكده از صبح سخن مي گويد.
مرگ با خوشه انگور مي آيد به دهان.
مرگ در حنجره سرخ - گلو مي خواند.
مرگ مسئول قشنگي پر شاپرك است.
مرگ گاهي ريحان مي چيند.
مرگ گاهي ودكا مي نوشد.
گاه در سايه است به ما مي نگرد.
و همه مي دانيم
ريه هاي لذت ، پر اكسيژن مرگ است.)
در نبنديم به روي سخن زنده تقدير كه از پشت چپر هاي صدا مي شنويم.
پرده را برداريم :
بگذاريم كه احساس هوايي بخورد.
بگذاريم بلوغ ، زير هر بوته كه مي خواهد بيتوته كند.
بگذاريم غريزه پي بازي برود.
كفش ها را بكند، و به دنبال فصول از سر گل ها بپرد.
بگذاريم كه تنهايي آواز بخواند.
چيز بنويسد.
به خيابان برود.
ساده باشيم.
ساده باشيم چه در باجه يك بانك چه در زير درخت.
كار ما نيست شناسايي "راز" گل سرخ ،
كار ما شايد اين است
كه در "افسون" گل سرخ شناور باشيم.
پشت دانايي اردو بزنيم.
دست در جذبه يك برگ بشوييم و سر خوان برويم.
صبح ها وقتي خورشيد ، در مي آيد متولد بشويم.
هيجان ها را پرواز دهيم.
روي ادراك فضا ، رنگ ، صدا ، پنجره گل نم بزنيم.
آسمان را بنشانيم ميان دو هجاي "هستي".
ريه را از ابديت پر و خالي بكنيم.
بار دانش را از دوش پرستو به زمين بگذاريم.
نام را باز ستانيم از ابر،
از چنار، از پشه، از تابستان.
روي پاي تر باران به بلندي محبت برويم.
در به روي بشر و نور و گياه و حشره باز كنيم.
كار ما شايد اين است
كه ميان گل نيلوفر و قرن
پي آواز حقيقت بدويم.

كاشان، قريه چنار، تابستان 1343

I am a native of Kashan
Time is not so bad to me
I own a loaf of bread, a bit of intelligence, a tiny amount of taste!
I possess a mother better than the leaf
Friends, better than the running brook
And a God who is nearby
Within these gillyflowers, at the foot of yonder lofty oak,
On the stream's awareness, on the plant's law
I am a Muslim
The rose is my Qebleh
The spring my prayer-carpet
The light, my prayer stone
The field my prostrate place
I take ablution with the heartbeat of windows
Moon flows into my prayer, gently it flows
The rock is visible from behind my prayer
All particles of my prayer are illuminated
I pray when the wind calls for prayer
From the cypress tree’s minaret
I practice my ritual when weeds say God is Greater
When wave raises
My Ka’ba is beside the brook
My Ka’ba is beneath the acacia
My Ka’ba is lid the breeze, blowing from garden to garden from one town to another town
My Black Stone is light of the garden
I’m a native of Kashan
I’m a painter
Now and then I build a cage by paint, sell it to you to refresh your heart
With the song of anemone which is imprisoned in it
What a faint dream, What a dream I know
My music is lifeless
I know well, my painting pond contains no fishes
I’m a native of Kashan.
The breeze might go
To a plant in India, to an earthenware from Sialk
The breeze may reach a prostitute in Bokhara city
My father died before twice migrating swallows
Before twice snows,
Before twice sleeping under the moonlight
The sky was blue when my father died
Unaware my mother jumped from sleep, my sister grew prettier,
When my father died, the constables were all poets
The grocer asked me, “How much melons you want to buy?”
I asked him, “How much is the price of one once of contentment?”
My father used to paint
He used to make tars, played the Tar too
He was a calligrapher
Our garden stood on the shadowy side of wisdom
Our garden was the interweaving point of feeling and plants
Our garden was the point where looks Cage and Mirror met
Our garden was perhaps an arc of the green circle of happiness
On that day I was munching the unripe fruit of God in my sleep
I would drink water unphilosophically
I picked up mulberries unscientifically
As soon as the pomegranate cracked hands turned to jets of desire
As soon as the lark sung, the chest burnt from delight
now and then loneliness rubbed its face against the windowpane
desire would come and put its arms around the sense’s neck
thought played
Like looked like a vernal rainfall, a plane tree full of starlings
Life then was a line of light and doll
An armful of liberty
Life then was a pond of music
Gradually the baby tiptoed away in the alleys of dragonflies
I packed my things and went to a town of light thoughts
My heart with the alienation of dragonflies
I went as to the party thrown by the world
I went to the field of sorrow
To the garden of mysticism
I went to the illuminated veranda of knowledge
I mounted the stairs of religion
To the end of the doubt’s alley,
To the cool air of independence
To the wet night of kindness
I went to visit somebody at the other side of love
I went and went up to the woman
To the lamp of pleasure
To the silence of desire
To the loud voice of loneliness
I saw many things on earth
I saw a child who sniffed the moon
I saw a gateless cage in which light was fluttering a flight of stairs that love was mounted to the roof of heaven
I saw a woman pounding light in a mortar
At noon there was bread, vegetables, distance of gillyflower in their tables, and a hot bowl of kindness
I saw a beggar who hardly begged for the song of the swallow
And a garbage man who was praying by the skin of a melon
I saw lambs that were eating balloons
I saw an ass that understood the alfalfa
In the pasturage of advice I saw a well-fed cow
I saw a poet addressing the lily as “your highness”
I saw a book whose words were all made of crystal a paper made of spring
A museum far from the grass
A mosque far distant from water
I saw the bed of a disappointed theologian, a picture full of questions
I saw a mule loaded with compositions
A camel loaded with an empty basket of advice and proverbs
I saw a scholar loaded with “tanana-ha-yahu”
I saw a train transporting light
I saw a train transporting jurisprudence and how heavy it moved?
A train was transporting policies (and how empty it was?)
I saw a train transporting the seeds of water lily and the song of canary
And an airplane whose windowpane at that elevated height
Displayed dust
The hoopoe’s crest
Spots on the butterfly’s wing
A frog’s reflection in the pond
And the passage of a fly in the alley of solitude
I saw the bright desire of a sparrow when she was descending to the ground from the plane tree
And the maturity of sun
And the beautiful copulation of the doll and down
I saw a flight of stairs leading to the hotbed of lust
To the cellar of alcohol
To the law of rose’s decay
To the understanding of the arithmetic of life
To the rooftops of revelation
To the platform of illumination
Down below
My mother was washing the cups in the memory of river
The town was visible
The geometric growth of cement, iron, stone
Rooftops of hundreds buses void of pigeons
A florist putting his flowers on sale
A poet tying a swing between two lilac trees
A boy throwing stones at the school wall
A kid spitting on an apricot on his father’s faded prayer carpet
A goat drinking from the Caspian on a map
A clothes-line was visible, an impatient bracelet
A cartwheel that pined for the horse to stop
The horse pining for the cartman to sleep
The cartman pining for death
Love was visible, wave were visible,
Snow was visible, friendship too
The word was visible
Water was visible and the reflection of objects in the water
The cool shade of cells in the heat of blood
The wet side of life
East of human inherent sorrow
The season of idling in the alley of woman
Scent of solitude in the alley of seasons
A fan was visible in the summer’s hand
The seed’s journey to flowering
The ivy’s journey from house to house
The moon’s journey into the pond
The eruption of the flower of regret from earth
The downpour of young vine from the wall
The rain of dewdrops over the sleep’s bridge
The leap of joy from the swamp of death
The passage of accident from behind word
The battle of a hole with the pleasing light
The battle of a stair against the long leg of sun
The battle of solitude with a song
The beautiful battle of pears against an empty basket
The bloody battle of pomegranate against the jaws
The battle of Nazi’s against the sensitive plant
The battle of a parrot against eloquence
The battle of a forehead against the coldness of prayer-stone
The attack of mosque tiles prostrations
The attack of wind to the ascension of soap bubbles
The attack of army of butterflies with the pest control program
The attack of dragon flies to the row of pipe installers
The attack of reed pens on lead letters
The attack of work ton the poet’s jaw
The conquest of century by a poem
The conquest of a garden by a starling
The conquest of an alley by an exchange of salutations
The conquest of a town by three or four wooden horse riders
The conquest of New Near by two dolls and a ball
A ratchet murdered on the mattress in the afternoon
A story murdered on the mouth of the alley of sleep
A sorrow murdered by the command of song
A moonshine murdered by the command of neon light
An oak murdered by the government
A melancholy poet murdered by the snowdrop (gole yakh)
The entire face of earth was visible
Order walked in the Greek Alley
The bat hooting in the hanging garden
The wind was blowing a sheaf of history’s straws on Kheibar Pass towards east
A boat carrying flowers on the calm Lake Negueen
An eternal lamp was burning at the mouth of each street in Banares
I saw people
I saw towns
I saw fields and alleys
I saw water, I saw earth
I saw light and darkness
And plants in the light and plants in the darkness
Animals in light, animals in the darkness
And man in the light and man in the darkness
I’m a native of Kashan but
My hometown is not Kashan
My hometown has been lost
Overcome with fever and with impatience
I have built another house on the other side of house
In this house I feel closer to the moist obscurity of grass
I can hear the garden breathing
And the sound of darkness when dropping from a leaf
And the sound of a light coughing from behind a tree
I can hear the sniffing of water at through the crack of each rock
I can hear swallows dripping down from the spring’s ceiling
And the clear sound of opening and closing windows of solitude
And the pure sound of love vaguely casting off its skin
And the condensation of longing to fly in the wing
And the cracking of the soul’s resistance
I can hear the sound of footsteps of longing
And the sound of footsteps of blood’s law in the vein
The pulse of dawn in the pigeon’s well
The heartbeat of Thursday evening
The flow of clove pink in thought
The pure neigh of truth from distance
I can hear the blowing of the female
And the sound of the shoe of faith in the alley of longing
And the sound of rainfall on the eyelid of the love’s body
Over the sad music of puberty
Over the song of pomegranate groves
And the sound of shattering of glass in the evening the tearing of the paper beauty
And filling and refilling of cup of nostalgia from the wind
I am close to the beginning of earth
I pick up the pulse of flowers
I am familiar with the wet fate of water and the green habit of the tree
My soul flows towards the new direction of objects my soul is young
My soul sometimes coughs from joy
My soul is idle
It counts raindrops, the holes in bricks,
My soul is sometimes true as a rock on the road
I haven’t seen two poplars to be enemies
I haven’t seen a willow selling its shade to the ground
The elm tree freely bestows its branch to the crow wherever there is a leaf my passion blossoms a poppy bush has bathed me in the flow of existence
I know the weight of the dawn like the wing of an insect
I listen to the music of growth like a flowerpot like a basketful of fruit I have high fever to ripen
I stand on the border of languor in the tavern
Like a building at the edge of the sea I am anxious about the long eternal waves
Sun as much as you want, union as much as you wish, multiplication as much as you want
I am content with an apple
And with smelling of chamomile plant
I am content with a mirror, a pure relationship
I won’t laugh if the balloon bursts
I won’t laugh if a philosophy halves the moon
I know the flapping found of quail’s wings
The color of bustard’s belly, footprints of mountain goat
I well know where rhubarbs grow
When starlings comes, when partridges sing,
When falcons die
I know well the meaning of moon in a sleeping desert
Death in the stalks of desire
And raspberries of pleasure in the mouth of copulation
Life is a pleasant custom
Life wears wings as wide as death
It leaps to the dimensions of love
Life is nothing that might from my mind and your mind in the tip of habit’s shelf
Life is the attraction of a hand that reaps
Life is the first black fig in the acrid mouth of summer
Life is the dimension of a tree in the eyes of an insect
Life is the experience of bat in the darkness
Life is a strange sense experienced by a migrating bird
Life is the whistling of a train ringing in the sleep of a bridge
Life is like looking at a garden through the closed window of an airplane
The news of a rocket flying to the space
Touching the solitude of moon
The thought of smelling the flower in other planets
Life is washing a plate
Life is finding a penny in the street gutter
Life is the square of the mirror
Life is the flower multiplied to eternity
Life is the earth multiplied in our heartbeats
Life is a simple and monotonous geometry of breaths
Where I am, let it be so
The sky is mine
The window, thought, air, love, earth is mine
What signifies?
If mushrooms of nostalgia
Sometimes grow?
I don’t know
Why some say that the horse is a noble animal, the pigeon is beautiful
And why no vulture dwells in any person’s cage
I wonder why the clover is interior to alfalfa
One must wash eyes, look differently to things words must be washed
The word must be wind itself, the word must be the rain itself
One must shut umbrellas
One must walk in the rain
One must carry the thought, the recollection in the rain
One must go walk in the rain with all the townsfolk
One must see friends in the rain
One must search love in the rain
One must sleep with a woman in the rain
One must play in the rain
One must write, talk and plant lotus flowers in the rain
Life is repeated wetting
Life is swimming in the pond of present
Let’s undress
The brook is a step away
Let’s taste light
Let’s weigh the night of a village, and the dream of a gazelle
Let’s feel the warmth of the stork’s nest
Let’s not step on the law of meadow
Let’s open the knot of taste in the vineyard
And open our mouths when the moon emerges
Let’s not say that moon is a bad thing
Let’s not say that the glowworm is ignorant of the garden’s insight
And bring a basket
Take all this red, all this green
Let’s eat bread and cheese in mornings
And plant a sapling at every pitch of a sentence
And pour the seed of silence between two syllables
Let’s not read a book in which the wind doesn’t blow
And a book in which the skin of dew is not wet
And a book in which cells are dimensionless
Let’s not wish the mosquito to fly from the fingertip of nature
Let’s not wish the leopard to exit from the gate of creation
We should understand that life would miss something if now worm existed
And the law of the tree would be damaged of no caterpillars existed
And our hands would seek after something if death didn’t exist
Let’s understand that the living logic of flight would change if there was no light
Let’s understand that there was a vacuum in the thought of seas when no corals were born
And let’s not ask where are we
Let’s smell the fresh petunias in the hospital
Let’s not ask where is the jet of fortune
Let’s not ask why the heart of truth is blue
Let’s not ask what breeze, what nights enjoyed our forefathers enjoyed
Behind us no living space exists
Behind us sings no bird
Behind us now wind blows
Behind us the green window of poplar is shut
Behind us dust has settled over every whirligig
Behind us lies the fatigue of history
Behind us the memory of wave pours cold shells of silence
Let’s walk to the beach
Let’s cast the net in the water
And catch freshness from water
Let’s pick up a pebble from the ground
Feel the weight of existence
Let’s not abuse moonshine if we suffer from fever
(Occasionally I have observed the moon descending during fever
And reaching the hand of the roof of heaven
I have noticed the goldfinch singing better
Sometimes the wound beneath my foot
Has taught the ups and downs of earth
Sometimes in my sickbed the dimension of the rose has multiplied
And the diameter of orange has increased, the radius of lantern too)
And let’s not fear death
(Death is not the end of pigeon
Death is not the cricket’s inversion
Death flows in the mind of acacia
Death dwells in the pleasant climate of mind
Death speak of morning within the nature of village night
Death comes into the mouth with the bunch of grapes
Death sings in red larynx of throat
Death is responsible for the beauty of butterfly’s wing
Death sometimes picks up basis
Death sometimes empties vodka
Death sometimes sit in the shade, watching us and we all know
The lungs of pleasures is full of oxygen of death)
Let’s not shut the door to living speech of destiny which we hear from behind the hedges of sound
Let’s remove the curtains
Let’s allow our feeling to drink fresh air
Let’s allow puberty to dwell under any bush it wishes
Let’s allow instinct to play
Let’s allow all it to take off its shoes and leap over the flowers following seasons
Let’s allow solitude to sing a song
To write something
To go to the street
Let’s be plain
Let’s be plain whether in front of the teller’s window or under a tree
It is not our business to fathom the mystery of rose
Perhaps our business is to float within the magic of the rose
Camp behind wisdom
Wash our hands in the ecstasy of a leaf and waling to the table
And be born again when the sun rises in the mornings
Let’s allow our excitement to fly
Let’s pour water upon the perception of space, color, sound and the window of flowers
Let’s set heaven between two syllables of existence
Let’s is fill and empty our lungs with eternity
Let’s lift down the burden of knowledge from the shoulders of the swallow
Let’s take back our name from the cloud
From the plane tree, mosquito, summer
Let’s mount to the height of kindness of the wet feet of rain
Let’s open the door open the door to mankind, light, plants and inspects
Or business is perhaps
To run between the lotus flower and the century after the sound of truth

Kashan, Chenar Village, summer 1994

زندگینامه و شرح احوال بیدل دهلوی

در سال 1054 هـ.ق در ساحل جنوبي رودخانه "گنگ" در شهر عظيم آباد پتنه "ميرزا عبدالخالق" صوفي سالخورده قادري صاحب فرزند پسري شد، ميرزا به عشق مراد معنوي سلسله طريقت خود يعني "عبدالقادر گيلاني" نام فرزندش را "عبدالقادر" گذاشت. دوست و هم مسلك "ميرزا عبدالخالق"، "ميرزا ابوالقاسم ترمذي" كه صاحب همتي والا در علوم رياضي و نجوم بود براي طفل نورسيده آينده درخشاني را پيشگويي كرد و به ميمنت اين ميلاد خجسته دو ماده تاريخ "فيض قدس" و "انتخاب" را كه به حروف ابجد معادل تاريخ ولادت كودك مي‏شد، ساخت.

نسبت ميرزا به قبيله "ارلاس" مي‏رسيد، قبيله‏اي از مغول با مرداني جنگاور. اين كه كي، چرا و چگونه نياكانش به سرزمين هند مهاجرت كرده بودند، نامعلوم و در پرده‏اي از ابهام است. "عبدالقادر" هنگامي كه هنوز بيش از چهار سال و نيم نداشت پدرش را از دست داد و در سايه سرپرستي و تربيت عمويش "ميرزا قلندر" قرار گرفت، به مكتب رفت و در زماني كوتاه قرائت قرآن كريم را ختم كرد، بعد از مدتي كوتاه مادرش نيز درگذشت و او در سراي مصيبت تنها ماند. "عبدالقادر" پس از مدتي به توصيه "ميرزا قلندر" ـ كه خود از صوفيان باصفا بود ـ مكتب و مدرسه را رها كرد و مستقيماً تحت آموزش معنوي وي قرار گرفت، ميرزا قلندر معتقد بود كه اگر علم و دانش وسيله كشف حجاب براي رسيدن به حق نباشد خود تبديل به بزرگترين حجابها در راه حق مي‏گردد و جز ضلالت و گمراهي نتيجه‏اي نخواهد داشت. "عبدالقادر" در كنار وي با مباني تصوف آشنايي لازم را پيدا كرد و همچنين در اين راه از امداد و دستگيري "مولينا كمال" دوست و مراد معنوي پدر بهره‏ها برد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق مي‏سرود و چون بر حفظ و اخفاي راز عشقش به حق مصر بود "رمزي" تخلص مي‏كرد تا اين كه بنابر قول يكي از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدي از مصراع "بيدل از بي‏نشان چه گويد باز" به وجد آمد و تخلص خود را از "رمزي" به "بيدل" تغيير داد. بيدل در محضر شاهان اقليم فقر: "شاه ملوك" "شاه يكه آزاد" و "شاه فاضل" روح عطشانش را از حقايق وجود سيراب مي‏كرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسلامي و شعر غني فارسي توشه‏ها برمي‏گرفت. وي در كتاب "چهار عنصر" از كرامات شگفت انگيزي كه خود از بزرگان فقر و عزلت مشاهده كرده بود سخن مي‏گويد. "بيدل" هنگامي كه سيزده سال بيشتر نداشت به مدت سه ماه با سپاه "شجاع" يكي از فرزندان شاه جهان در ترهت (سرزميني در شمال پتنه) به سر برد و از نزديك شاهد درگيري‏هاي خونين فرزندان شاه جهان بود، پس از آن كه نزاعهاي خونين داخلي فروكش كرد و اورنگ زيب فرزند ديگر "شاه جهان" صاحب قدرت اول سياسي در هند شد، بيدل همراه با ماماي خوش ذوق و مطلعش "ميرزا ظريف" در سال 1017 به شهر "كتك" مركز اوريسه رفت. ديدار شگفت "شاه قاسم هواللهي" و بيدل در اين سال از مهمترين وقايع زندگي‏اش به شمار مي‏رود. بيدل سه سال در اوريسه از فيوضات معنوي شاه قاسم بهره برد.

بيدل چهره‏اي خوشآيند و جثه‏اي نيرومند داشت، فن كشتي را نيك مي‏دانست و ورزشهاي طاقت فرسا از معمولي‏ترين فعاليتهاي جسمي او بود. در سال 1075 هـ.ق به دهلي رفت، هنگام اقامت در دهلي دايم الصوم بود و آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است. به سبب تزكيه درون و تحمل انواع رياضت‏ها و مواظبت بر عبادات درهاي اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحاني به وي دست مي‏داد، در سال 1076 با "شاه كابلي" كه از مجذوبين حق بود آشنا شد، ديدار با شاه كابلي تأثيري عميق بر او گذاشت. و در همين سال در فراق اولين مربي معنوي‏اش ميرزا قلندر به ماتم نشست، وي در سال 1078 هـ.ق سرايش مثنوي "محيط اعظم" را به پايان رساند، اين مثنوي درياي عظيمي است لبريز از تأملات و حقايق عرفاني.

دو سال بعد مثنوي "طلسم حيرت" را سرود و به نواب عاقل خان راضي كه از حاميان او بود هديه كرد. تلاش معاش او را به خدمت در سپاه شهزاده "اعظم شاه" پسر اورنگ زيب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهي، چون او از تقاضاي مديحه كردند، از خدمت سپاهي استعفا كرد. بيدل در سال 1096 هـ.ق به دهلي رفت و با حمايت و كمك نواب شكرا... خان داماد عاقل خان راضي مقدمات يك زندگي توأم با آرامش و عزلت را در دهلي فراهم كرد، زندگي شاعر بزرگ در اين سالها به تأمل و تفكر و سرايش شعر گذشت و منزل او ميعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود، در همين سالها بود كه بيدل به تكميل مثنوي "عرفان" پرداخت و اين مثنوي عظيم عرفاني را در سال 1124 هـ .ق به پايان رساند، با وجود تشنج و درگيري‏هاي سياسي در بين سران سياسي هند و شورش‏هاي منطقه‏اي و آشفتگي اوضاع، عارف شاعر تا آخرين روز زندگي خود از تفكرات ناب عرفاني و آفرينش‏هاي خلاقه هنري باز نماند. بيدل آخرين آينه تابان شعر عارفانه فارسي بود كه نور وجودش در تاريخ چهارم صفر 1133 هـ.ق به خاموشي گراييد.

از بيدل غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مهمترين آنها عبارتند از:

مثنوي عرفان

مثنوي محيط اعظم

مثنوي طور معرفت

مثنوي طلسم حيرت

رباعيات

چهار عنصر (زندگينامه خود نوشت شاعر)

رقعات

نكات

زبان بيدل براي كساني كه براي اولين بار با شعر وي آشنايي به هم مي‏زنند اگر شگفت انگيز جلوه نكند تا حد زيادي گنگ و نامفهوم مي‏نمايد، اين امر مبتني بر چند علت است:

الف: شعر بيدل ميراث دار حوزه وسيعي از ادب و فرهنگ فارسي است كه بيش از هزار سال پشتوانه و قدمت دارد. ادب و فرهنگي كه در هر دوره با تلاش شاعران و نويسندگان آن دوره، نسبت به دوره پيشين فني‏تر و عميق‏تر و متنوع‏تر شده است و تا به دست بيدل و همگنانش برسد تا حد بسيار زيادي چه در عرصه زبان و شعر و ادب و چه در حوزه انديشه و عرفان و تفكر گرانبار شده است. از طرفي چون در حوزه شعر سنتي همواره اندوخته پيشينيان همچون گوهري گرانبها مد نظر آيندگان بود و خلاقيت و آفرينش در بستر سنت اتفاق مي‏افتد و نوآوري شكستن سنت‏ها نبود بلكه آراستن و افزودن به سنت‏ها بود (در عين توجه به اصول سنتي)، در شعر بيدل بار ادبي و معنايي كلمات و دايره تداعي معاني موتيوها به سرحد كمال خود رسيده است و همچنين موارد جديدي نيز به آن افزوده شده و زبان نيز در عين ايجاز و اجمال است. به گونه‏اي كه خواننده شعر او براي آن كه فهم درستي از شعر وي داشته باشد لازم است به اندازه كافي از سنت شعر فارسي مطلع و به اصول اساسي عرفاني اسلامي آگاه باشد.

ب: بيدل شاعري است با تخيل خلاق، كشف روابط باريك در بين موضوعات گوناگون و طرح مسائل پيچيده عرفاني به شاعرانه‏ترين زبان، و همچنين نوآوري شاعر در مسائل زباني و سبكي، دقتي ويژه و ذهني ورزيده را از مخاطب براي فهم دقيق و درك لذت از شعر وي طلب مي‏كند.

ج: شعر بيدل همچون جنگلي بزرگ و ناشناخته است كه در اولين قدم به بيننده آن حس حيرت و شگفتي دست مي‏دهد و چون پا به داخل آن مي‏گذارد دچار غربت و اندوه و ترس مي‏شود و در واقع مدتي طول مي‏كشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راههايي كه در آن است آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتي با آن پيدا مي‏كند، به شور و اشتياق در صدد كشف ناشناخته‏هايش برمي‏آيد، با شعر بيدل بايد انس پيدا كرد تا...

بيدل شاعري با حكمت و تفكر قدسي است، وي از تبار شاعران عارفي چون حكيم سنايي، عطار نيشابوري، مولانا و حافظ و ... است، شاعراني كه شعرشان گرانبار از انديشه و معناست در افق اين بزرگان، شعر زبان راز و نياز است و شاعري شأني خاص و ويژه دارد، همه آنان به زبان شعر نيك آشنايند و در اين زبان سرآمد روزگاران به شمار مي‏روند و همچنين در عرصه معني و حكمت الهي نهنگاني يگانه‏اند، در دستكار اينان صورت و معناي شعر چنان درهم سرشته مي‏شود كه تشخيص يكي از ديگري سخت و ناممكن به نظر مي‏رسد به گونه‏اي كه مي‏توان گفت انديشه آنان عين شعر و شعرشان عين انديشه آنان مي‏گردد، غزليات شمسي مولانا و غزليات بيدل و حافظ آيا سخني غير از شعر ناب است و باز هم آيا آثار همه اينان، غير از بيت الغزل معرفت و عرفان است؟ بي‏هيچ اغراقي فهم تبيين و توضيح انديشه‏هاي ژرف و باريك بينانه عرفاني بيدل به زبان تفصيل عمر گروهي از زبده‏ترين آگاهان را به سر خواهد آورد و اين نيست مگر جوشش فيض ازلي از جان و دل و زبان اين شاعر بزرگ و شاعران عارف ديگري كه حاصل عمر كوتاه و اندكشان، جهاني راز و معناست، ... بيدل غير از غزلياتش كه هر يك آينه‏اي مجسم از شعر نابند، در مثنوي‏هاي "محيط اعظم"، "عرفان"، "طلسم حيرت" و "طور معرفت" به تبيين انديشه‏هاي عرفاني خود پرداخته است در ميان اين مثنوي‏ها دو مثنوي "محيط اعظم" و "عرفان" از قدر و شأن ويژه‏اي برخوردارند، مثنوي محيط اعظم را شاعر در روزگار جواني خود سروده است بررسي سبك شناختي و معنا شناختي اين اثر نشان مي‏دهد كه شاعر بزرگ در عهد شباب نه تنها به زباني نوآئين و غني از ظرفيتهاي بياني شاعرانه دست يافته، بلكه شاعري صاحب انديشه با تفكري متعالي است. مثنوي "عرفان" كه به مرور در طي سي سال از عمر شاعر سروده شده است در برگيرنده يك دوره كامل از جهان شناسي، انسان شناسي و خداشناسي عرفاني بيدل است، اين مثنوي از آثار ارجمند شعر عرفاني زبان فارس است كه در آن نور حكمت الهي با زبان شيفته شاعرانه يكي شده است و بي‏هيچ تعصبي مي‏توان آن را به لحاظ عمق و ژرفاي انديشه و زبان پرداخته و نوآئينش هم وزن و همسنگ آثاري چون مثنوي معنوي و حديقه الحقيقه سنايي به حساب آورد.

در يك نگاه گذرا به مثنوي عرفان و محيط اعظم مي‏توان به مشابهت و مقارنت بسيار آرا و افكار بيدل با انديشه‏هاي ابن عربي (عارف مغرب) پي برد، با اين همه و به يقين بيدل خود صاحب تفكري خاص است كه مشي فكري او را از بزرگان ديگري همچون ابن عربي جدا مي‏كند توضيح دقيق اين نكته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افكار ابن عربي و بيدل است.

انديشه بيدل، انديشه وحدت و يكانگي است، در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان آينه‏اي كه حيران به تماشا چشم گشوده است، به تماشاي تجلي حق در عالم وجود، بيدل حق را تنها حقيقت هستي مي‏داند، در نگاه خود نيز همه موجودات قائم به حق مي‏باشند و بدون فيض وجوديي كه حق به آنها مي‏بخشد محكوم به فنا و نيستي‏اند و همه موجودات و اشياء را همچون خيال و وهم تصور مي‏كند كه تنها صورتي از وجود دارند و حقيقت آنها حضرت حق مي‏باشند كه از چشم غافلان هميشه اين نكته پوشيده مي‏ماند.

در نگاه شاعر ذره تا خورشيد چشم به سوي حق دارند و تمام هستي، پرشكوه و پاك به عشقي ازلي در جستجوي حق است:

ذره تا خورشيد امكان، جمله، حيرت زاده ‏اند

جز به ديدار تو چشم هيچ كس نگشاده‏اند

نمونه هايي ازشعر بيدل:

بيدل به سجود و بندگي تو ام باش

تا بار نفس به دوش داري خم باش

زين عجز که در طينت تو گل کرده است

الله نمي توان شدن آدم باش

*****************

چنين کشته حسرت کيستم من

که چون اتش از سوختن زيستم من

نه شادم نه محزون نه لفظم نه مضمون

نه چرخم نه گردون چه معنيستم من

اگر فانيم چيست اين شور هستي

وگر باقيم ارچه فانيستم من

بناز اي تخيل ببال اي توهم

که هستي گمان دارم و نيستم من

در اين غمکده کس مميراد يارب

به مرگي که بي دوستان زيستم من

بخنديد اي قدر دانان فرصت

که يک خنده بر خويش نگريستم من

۱۷ آبان ۱۳۸۶

LifeCasting با Justin TV برای عموم امکان پذیر شد؛ حتی شما!

+ بعد نوشت: خیلی ها بعد از خواندن این پست ممکن است بگویند خوب که چی؟ (که البته همین الان هم گفته اند!) شاید علتش هم این باشد که من خیلی در مورد جاستین تی وی مانور نکردم و تک بعدی درباره اش نوشتم، این ابزار یعنی جاستین تی وی فقط قرار نیست منحصر به LifeCasting باشد بلکه می توان از آن استفاده های دیگری کرد مثلا شما می توانید با جاستین تی وی خیلی راحت یک شوی تلویزیونی زنده داشته باشید در مورد هر مسئله یی که فکر می کنید می توانید در موردش به دیگران اطلاعات دهید، آموزش دهید و... یا مثلا چند نفر با هم می توانند یک شبکه آنلاین راه بیاندازند با برنامه های زنده متنوع و از همه مهم تر اینکه مجموعه یی از این برنامه های زنده را می توان برای مشاهده های بعدی در خود جاستین تی وی آرشیو کرد. و مسلما وقتی شما یک برنامه زنده آنلاین داشته باشید می توانید به ابعاد درآمد زایی اش هم به شرط داشتن مخاطب بیاندیشید.

فقط بازم صد حیف به خاطر بسته بودن دست و بال ما با این سرعت فسیل اینترنت!

چند ماه پیش فردی به نا جاستین-Justin شبکه ی تلویزیونی آنلاینی راه انداخت با عنوان جاستین تی وی که در آن زندگی شخصی اش را به صورت 24 ساعته از طریق دوربینی که به شکل یک کلاه روی سرش قرار داشت بدون وقفه و بدون هیچ س-انسوری برای دیگران پخش میکرد! اما مدتی بعد دختر خانومی بلوند و نسبتا زیبا رو با نام Justine تصمیم گرفت زندگی شخصی اش مثل جاستین جلوی دوربین قرار دهد بنابراین کانال جدیدی با عنوان Justine در کنار جاستین تی وی شکل گرفت و بعد از مدتی جاستین تی وی تقاضاهای دیگری از سایر افراد برای دریافت امکان به نمایش گذاشتن زندگی شان به صورت لحظه به لحظه از دیگران دریافت کرد و این عمل نام جدیدی تحت عنوان LifeCasting را به خود گرفت.

اما سرانجام امروز جاستین تی وی با ایده ساده ولی ابتکاری اش از یک ایده ی شخصی تبدیل به یک سرویس عمومی LifeCasting گردید و امکان استفاده ی آن توسط عموم کاربران اینترنت فراهم شد! یعنی هر کسی که دوست داشته باشد می تواند در جاستین تی وی عضو شود و زندگی اش را به صورت لحظه به لحظه و آنلاین نمایش دهد و با دیگران به اشتراک بگذار.

تنها چیزی که برای LifeCasting در سرویس جاستین تی وی احتیاج دارید این است که حداقل ۱۳ سال سن داشته باشید، یک Webcam و یک کانکشن نسبتا مناسب اینترنت داشته باشید. در صفحه ی اول جاستین تی وی دائما تصاویری از کانال های محتلف به صورت رندوم پخش می شود که در نوع خودش جالب است و در عین حال به آدم این احساس دست میدهد که در حال مشاهده ی کانالهای مختلف و متنوع تلویزیونی است.

+ در کل به نظر من جاستین تی وی می تواند یک سرگرمی نسبتا هیجان انگیز برای کسانی باشد که قدری فضول هستند و البته وزیر محابرات کشورشان هم فکر نمیکند که اینترنت بیش از ۱۲۸ کیلو بایت بر ثانیه برای کاربران خانگی خیلی خطر داره!

 

http://www.justin.tv/