۲۲ فروردین ۱۳۸۷

یک دیالوگ ، یک واقعیت ، یک تفکر دوباره

من امروز نمی خواهم یک سری حرف تکراری رو که اندر حکایت مردم هزار چهره این چند روزه گفته شده بگم من فقط یک خواهش دارم از همه ی کسانی که به من لطف دارند و مطالب منو می خوانند و آن این است که این دیالوگ رو یک باره دیگر بخوانند چون من که به نظرم می رسد این حرف هایی است که خیلی از آدم ها باید در دادگاه وجدان خودشان بزنند. من هم کلاه خودم رو قاضی کردم و به این نتیجه رسیدم که ( من در هیچ چیز وارد نباشم ولی در جوگیر شدن استادم ) این واقعیتی است که دیروز در یک بحث طولانی با رادیکال2 بهش رسیدم . واقعیتی تلخ ولی درست . آرزو می کنم بتوانم از این به بعد این طور نباشم .
خدایا تو منو ببخش...

چه دفاعی از خودم بکنم جناب قاضی؟ من بی دفاعم.
 
من شریف تربیت شدم. من شریف بزرگ شدم. نه کسی منو میشناخت، نه کسی بنده رو میدید. نه ثروت مند بودم ونه هیچ چیز دیگر.
 
همه ی سهم من از زندگی کار کردن در زیرزمین اداره ی بایگانی بود، لای پرونده ها.
 
من ساده بودم. من همه چیز رو باور میکردم. من با هیچ کس مخالفت نمیکردم. سرم به کار خودم بود و شریف بودم.
 
من نمیخواستم به بانک برم، من نمیتونستم طبیب باشم، من نمیتونستم سرهنگ باشم، من نمیخواستم شعر بگم. من مقاومت کردم تا حد توانم، اما توانم کم بود.
 
بنده ضعیف بودم. برای خودم ضعیف بودم و برای دیگران. و من به همه احترام میگذاشتم، من به همه احترام میگذاشتم و من شروع کردم به بازی کردن، شروع کردم به سرگرم شدن و بعضی وقتها یادم رفت که کجام و همه ی اینهایی که میگند مال من نیست، حق من نیست و من اشتباهیم...
 
تقصیر من بود، تقصیر دیگران هم بود.
 
اما خدایا تو شاهدی که من هیچ چیزی رو برای خودم بر نداشتم. من هیچ چیزی رو توی جیبم نذاشتم، من از سهم کسی نزدم. من فقط اشتباهی بودم.
 
خدایا تو شاهدی که من چیزی رو خراب نکردم، خدایا تو شاهدی که من کسی رو اذیت نکردم. من فقط اشتباهیم.
 
چه دفاعی از خودم بکنم؟ من بی دفاعم.
 
حالا من مانده ام و تقاص این همه اشتباه دیگران و بازیگوشی خودم.
 
جناب قاضی من از هیچکس توقعی ندارم...
 
خدایا تو منو ببخش...

0 نظرات: